۱۶۷۴. تفسير العيّاشى- به نقل از جابر جعفى - : امام باقر عليه السلام فرمود: «قائم، ميان ركن [حجر الأسود ]و مقام [ابراهيم] مىايستد و نماز مىخواند و آن را به پايان مىبرد، در حالى كه وزيرش همراه اوست. مىگويد : "اى مردم! ما از خدا بر ضدّ كسانى كه بر ما ستم كردهاند و حقّ ما را ربودند، يارى مىطلبيم. هر كه با ما در باره خدا احتجاج مىكند، [بداند كه] ما به خدا سزاوارتريم، و هر كه با ما در باره آدم عليه السلام احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به آدم هستيم، و هر كه با ما در باره نوح عليه السلام احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به نوح هستيم، و هر كه با ما در باره ابراهيم عليه السلام احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به ابراهيم هستيم، و هر كه با ما در باره محمّد صلى اللّه عليه و آله احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به محمّد صلى اللّه عليه و آله هستيم، و هر كه با ما در باره پيامبران احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به پيامبران هستيم، و هر كه با ما در باره كتاب خدا احتجاج كند، ما سزاوارترينِ مردم به كتاب خدا هستيم.
ما و هر مسلمانى، امروز گواهى مىدهد كه به ما ستم شد و ما را رانده شديم و بر ما ظلم شد و از شهر و ديار و مال و اهلمان بيرونمان راندند و به ما زور گفتند. هان! ما امروز از خدا و هر مسلمانى يارى مىجوييم.۱
۱۶۷۵. تفسير العيّاشى- به نقل از عبد الأعلى جبلى (/ حلبى) - : امام باقر عليه السلام فرمود : «صاحباين امر (قيام) غيبتى دارد كه در برخى از اين درّههاست» و با دستش به منطقه ذى طوى۲ اشاره كرد [و افزود : ] «تا آن كه دو شب پيش از خروجش ، يكى از اوليايش كه پيشكار اوست، مىآيد و با برخى از ياران امام ملاقات مىكند و مىگويد: شما اين جا چند تن هستيد؟ و آنان مىگويند: حدود چهل مرد. مىگويد: اگر صاحب خود را مىديديد، چه مىكرديد؟ آنها مىگويند: به خدا سوگند، اگر ما را در كوهها اسكان دهد، با او همراه مىشويم . سپس شب بعد هم نزد آنان مىآيد و مىگويد: ده تن از سركردگان و برگزيدگانتان را نشان دهيد. و آنان ده تن را به او نشان مىدهند و او ايشان را مىبرد تا نزد صاحب خويش برسند و امام عليه السلام شب فردا را به ايشان وعده[ى قيام] مىدهد».
امام باقر عليه السلام سپس فرمود: «به خدا سوگند، گويى به او مىنگرم كه به حجر الأسود تكيه داده و خداوند را به حقّش سوگند مىدهد و سپس مىفرمايد: "اى مردم! هر كه در باره خدا با من احتجاج مىكند، [بداند كه] من نزديكترينِ مردم به خدا هستم و هر كه در باره آدم عليه السلام با من احتجاج مىكند، [بداند كه] من نزديكترينِ مردم به آدم هستم. اى مردم! هر كه با من در باره نوح عليه السلام احتجاج مىكند، [بداند كه] من سزاوارترينِ مردم به نوح هستم. اى مردم! هر كه با من در باره ابراهيم عليه السلام احتجاج مىكند، [بداند كه ]من سزاوارترينِ مردم به ابراهيم هستم. اى مردم! هر كه با من در باره موسى عليه السلام احتجاج مىكند، [بداند كه] من سزاوارترينِ مردم به موسى هستم. اى مردم! هر كه با من در باره عيسى عليه السلام احتجاج مىكند، [بداند كه] من سزاوارترينِ مردم به عيسى هستم. اى مردم! هر كه با من در باره محمّد صلى اللّه عليه و آله احتجاج مىكند، [بداند كه ]من سزاوارترينِ مردم به محمّد صلى اللّه عليه و آله هستم. اى مردم! هر كه با من در باره كتاب خدا احتجاج مىكند، [بداند كه] من سزاوارترينِ مردم به كتاب خدا هستم". سپس در پايان، نزد مقام ابراهيم مىرود و دو ركعت نماز نزد آن مىخواند و خدا را بهحقّش سوگند مىدهد».
امام باقر عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، او همان درمانده ياد شده در كتاب خداست: «يا [ كيست ]آن كه درمانده را - چون وى را بخواند - اجابت مىكند و گرفتارى را برطرف مىگرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار مىدهد؟». جبرئيل به صورت پرندهاى سفيد بر ناودان كعبه مىنشيند و نخستين آفريده خداست كه با او (قائم) بيعت مىكند و سپس سيصد و ده و اندى نفر با او بيعت مىكنند» .
امام باقر عليه السلام فرمود : «پس هر كه به راه افتاده باشد، در آن ساعت مىرسد و هر كس راه نيفتاده باشد، از بسترش ناپديد مىشود و اين، همان سخن امير مؤمنان على عليه السلام است كه فرمود : "ناپديدشدگان از بسترهايشان هستند" ، و آن، سخن خداوند است : «به نيكىها بشتابيد. هر كجا باشيد ، خداوند، همه شما را [گرد ]مىآورد». ياران قائم، سيصد و ده و اندى نفرند كه به خدا سوگند، همان امّت معدوده (كمشمار) هستند كه خداوند در كتابش فرموده [ و كافران را به آن تهديد نموده ]است : «اگر عذابشان را تا آمدن كسانى كمشمار به تأخير اندازيم [ به ريشخند كردن مىپردازند ]». اينان، مانند ابرهاى پاييزى به يك ساعت در مكّه گرد هم مىآيند، و امام عليه السلام در مكّه وقتى صبح مىشود، مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مىخواند و شمار اندكى به او مىپيوندند. او كسى را بر شهر مكّه او (قائم) مىگمارد و سپس [به سوى مدينه] حركت مىكند، كه به او خبر مىرسد كارگزارش را كشتهاند. پس باز مىگردد و كشندگان را قصاص مىكند و بيش از اين نمىكند - يعنى كسى را به بند نمىكشد - و آن گاه به راه مىافتد و مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش - كه بر او و خاندانش درود باد - و ولايت على بن ابى طالب و بيزارى از دشمن او، فرا مىخواند و كسى از دشمنانش را نام نمىبرد تا به بيداء۳ مىرسد. لشكر سفيانى به سوى او بيرون مىآيند و خداوند به زمين فرمان مىدهد تا آنان را از زير پايشان بگيرد و فرو ببرد و آن، همان سخن خداوند است: «و كاش آن گاه را مىديدى كه هراسان شده و راه گريزى ندارند و از جايى نزديك، فرو گرفته مىشوند و مىگويند: به آن ايمان آورديم!»، يعنى به قائم خاندان محمّد صلى اللّه عليه و آله ، «در حالى كه به او كفر ورزيدند» (تا پايان سوره) و جز دو تن به نامهاى وَتر و وُتَير (از قبيله مراد) از آنان باقى نمىماند كه سر و صورتشان وارونه مىشود و عقب عقب راه مىروند و مردم را از آنچه بر سر يارانشان آمده، باخبر مىكنند.
سپس وارد مدينه مىشود و اين هنگام، قريش، خود را از او پنهان مىكنند و آن، همان سخن على بن ابى طالب عليه السلام است كه فرمود : "به خدا سوگند، قريش دوست خواهد داشت كه آن زمان، هر چه را دارد و هر چه را بر آن خورشيد مىتابد، بدهد، تا جايى و براى يك لحظه حتّى به اندازه ذبح يك شتر، بيابد [و خود را از انتقام مهدى عليه السلام دور كند]".
سپس مىرود و مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و بيزارى از دشمن او فرا مىخواند. آن گاه كه به ثعلبيّه۴مىرسد و مردى از تبار خودش [ از اهل بيت ] كه قوىهيكلترين و دلاورترين مردم پس از صاحب اين امر (قيام) است، به سوى او بر مىخيزد و مىگويد : تو چه مىكنى؟ به خدا سوگند كه تو مردم را مانند شتران از خود، دور و پراكنده مىكنى! آيا اين به خاطر عهدى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله يا به خاطر چيز ديگرى است؟ و آن كه كار بيعت گرفتن را به دست دارد، مىگويد: به خدا سوگند، آرام مىگيرى و يا بر آنچه دو چشمت در آن است (كاسه سرت)، مىزنم.
قائم عليه السلام به او مىگويد: اى فلانى! ساكت شو. آرى، به خدا سوگند، عهدى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به همراه دارم. اى فلان! جامهدان (/ عطردان۵ يا زنبيلم) را بياور. او آن را مىآورد و عهد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را براى او مىخواند. آن مرد قوى دلاور مىگويد: خدا مرا فدايت كند! سرت را بده تا ببوسم. او سرش را جلو مىآورد و آن مرد، مياندو چشمش را مىبوسد و سپس مىگويد: خدا مرا فدايت كند! دوباره از ما بيعت بگير. و ايشان هم دوباره بيعت مىگيرد».
امام باقر عليه السلام فرمود: «گويى سيصد و ده و اندى مرد را مىبينم كه از بلندى [پشت كوفه ]بالا مىروند و دلهايشان گويى پارهاى آهن است. جبرئيل، سمت راست و ميكائيل، سمت چپش است و هراس [در دل دشمن] به فاصله يك ماه راه، جلو و پشت او حركت مىكند و خداوند با پنج هزار فرشته نشاندار او را يارى مىدهد تا آن كه بر بلندى كوفه (نجف) در مىآيد و به يارانش مىفرمايد : امشبتان را به عبادت بپردازيد. آنها هم شب را تا به صبح به ركوع و سجود و تضرّع به درگاه الهى مىپردازند.
تا اين كه صبح مىشود. [قائم عليه السلام ] مىفرمايد: ما را از راه نُخَيله۶ ببريد و گرداگرد كوفه خندق و سنگربندى كامل است».۷
پرسيدم: خندق و سنگربندى كامل ؟
فرمود : «آرى، به خدا سوگند . تا اين كه به مسجد ابراهيم در نخيله مىرسد و دو ركعت نماز در آن جا مىخواند و هر كس در كوفه است، از مرجئه و ديگران از لشكر سفيانى، به سوى او مىآيند. امام به يارانش مىفرمايد: براى فريب دشمن، عقبنشينى تاكتيكى كنيد و سپس مىفرمايد: باز گرديد و حمله كنيد».
امام باقر عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند، حتّى يك نفر از آنان هم از خندق نمىگذرد تا خبرى بياورد. او سپس وارد كوفه مىشود و هيچ مؤمنى نمىماند، جز آن كه به كوفه وارد مىشود يا مشتاق كوفه مىگردد و اين، همان سخن امير مؤمنان على عليه السلام است [ كه قبلاً به آن خبر داده بود ]. آن گاه قائم به يارانش مىفرمايد: به سوى اين طغيانگر برويد. و او را به كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرا مىخواند و سفيانى دست بيعت و تسليم به او مىدهد؛ ولى قبيله كلب - كه دايىهاى او هستند - ، به او اعتراض مىكنند كه: چه كردى؟ به خدا سوگند، ما هرگز بر اين امر با تو بيعت نمىكنيم. سفيانى مىگويد: چهكار كنم؟ مىگويند: با او رو به رو شو، و او با قائم عليه السلام رو به رو مىشود و [قائم] به او مىفرمايد: "مراقب باش كه من [آنچه را لازم بود ، ] به تو رساندم و من با تو مىجنگم" . صبح كه مىشود، با آنان مىجنگد و خدا بر آنها مسلّطشان مىكند و سفيانى را اسير مىكند و او را مىبرد و با دستان خودش مىكشد .
سپس دستهاى از سوارانش را به سوى روم مىفرستد تا باقىمانده امويان را حاضر كند، و چون سواران به روم مىرسند، مىگويند: همكيشان ما را كه نزد شمايند، به سوى ما بفرستيد؛ امّا آنان خوددارى مىكنند و مىگويند: به خدا سوگند، ما چنين نمىكنيم. سواران مىگويند: به خدا سوگند، اگر به ما فرمان دهد، با شما مىجنگيم. سپس روميان نزد فرمانروايشان مىآيند و موضوع را خبر مىدهند. او مىگويد: برويد و همكيشانشان را به آنها بسپاريد، كه اينها با قدرتى بزرگ آمدهاند و آن، همان سخن خداوند است : «و چون عذاب ما را دريافتند، ناگاه از آن مىگريختند . مگريزيد و به كامرانى و خانههايتان باز گرديد. باشد كه بازخواست شويد» يعنى در باره گنجهايى كه مىاندوختيد . «گفتند : واى بر ما ! بى گمان، ما ستمكار بودهايم. و هماره آن سخنشان بود، تا آن كه آنان را [چون گياه دروشدهاى ]خاموش و بى جان كرديم». هيچ خبر آورندهاى از آنها باقى نمىماند. سپس به كوفه باز مىگردد و سيصد و ده و اندى مرد را به همه سو [براى اداره عالم] روانه مىكند و بر شانهها و سينههايشان دست مىكشد و در هيچ حكمى [ و قضاوتى ] در نمىمانند و زمينى باقى نمىماند، جز آن كه در آن، گواهى به يگانگى خداوندِ بى همتا و رسالت پيامبر خدا، محمّد صلى اللّه عليه و آله ، ندا داده مىشود و آن، همان سخن خداوند است : «و هر كس در آسمان و زمين است، خواه ناخواه فرمان او را گردن نهاده و به سوى او باز گردانده مىشود» و صاحب اين امر (قيام) آن گونه كه پيامبر خدا پذيرفت، از كسى جزيه نمىپذيرد و آن، همان سخن خداوند است : «و با آنها پيكار كنيد تا فتنه نباشد و دين و فرمانبرى، تنها از آنِ خداست»» .۸
1.تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۶۴ ح ۱۱۷ ، بحار الأنوار : ج ۵۲ ص ۲۲۲ ح ۸۷ . نيز، براى ديدن همه حديث، ر . ك : همين دانشنامه : ج ۷ ص ۳۷۴ ح ۱۳۹۱ .
2.كوهى در اطراف مكّه است.
3.. بيداء، بيابان نزديك مدينه است.
4.. ثعلبيّه ، نام جايى در راه مكّه به كوفه است .
5.. در متن عربى، «الطيبة» آمده است كه براى آن، معناى مناسبى جز آنچه آمد، به ذهن نرسيد و در برخى نسخهها «الطبقة» آمده و در برخى اساساً نيامده است (م) .
6.. نخيله ، جايى نزديك كوفه و در راه آن به شام، كه پيشتر اردوگاه نظامى بوده است.
7.. در متن اصلى، «جند مجند» به معناى سپاهيانِ يك شكل آمده است؛ امّا به دليل نسخههاى ديگر و بقيّه متن و نيز شگفتى راوى ، نسخه «خندق مخندق» كه در بحار الأنوار آمده، ترجيح داده و ترجمه شد .
8.تفسير العيّاشى : ج ۲ ص ۵۶ ح ۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۵۲ ص ۳۴۱ ح ۹۱ .