و - آخرين سخنرانى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله
۹۵. الأمالى ، مفيد- به نقل از معروف بن خرّبوذ - : از ابو عبيد اللَّه، غلامِ آزاد شده عبّاس، شنيدم كه براى امام باقر عليه السلام نقل مىكرد و مىگفت: از ابو سعيد خُدرى شنيدم كه مىگويد : آخرين سخنرانىاى كه پيامبر خدا براى ما نمود ، سخنرانىاى بود كه در بيمارىِ منجر به درگذشتش براى ما ايراد فرمود. ايشان در حالى كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام و همسرش ميمونه تكيه داده بود ، بيرون آمد و بر منبر نشست. سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما ، دو چيز گرانسنگ بر جاى مىگذارم» و ساكت شد.
مردى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! اين دو چيز گرانسنگ چيست؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله چنان خشمگين شد كه رنگ رخسارش سرخ شد. سپس آرام گرفت و فرمود: «من اين را نگفتم، جز آن كه مىخواستم شما را از آن دو، خبر دهم ؛ امّا نفسم تنگ آمد و نتوانستم. يكى از آن دو ، ريسمانى است كه يك سوى آن در دست خداست و سوى ديگرش در دست شما. شما در باره آن ، چنين و چنان مىكنيد. اين ريسمان ، همان قرآن است. و گرانسنگ كوچكتر ، اهل بيت مناند».
سپس فرمود: «به خدا سوگند ، من اين را به شما مىگويم ؛ امّا مردانى در اصلاب مشركان هستند كه اميد من به آنان ، از اميدم به بسيارى از شما بيشتر است».
سپس فرمود: «به خدا سوگند ، هيچ بندهاى آنان (اهل بيتم) را دوست ندارد، مگر آن كه خداوند در روز قيامت ، به او نورى مىبخشد، تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر] ، بر من وارد شود، و هيچ بندهاى آنان را دشمن نمىدارد ، مگر آن كه روز قيامت ، خداوند از او محجوب خواهد بود».
آن گاه امام باقر عليه السلام فرمود : «ابو عبيد اللَّه هر چه مىداند ، براى ما مىگويد» .۱