پديدارشناسانه به جاى آن كه به توجيه و تبيين رويدادهاى تاريخى بسنده شود و پيدايش يك انديشه با رويدادهاى تاريخى گره زده شود، بيشتر به مؤلفههاى فكرى و اعتقادى دين توجّه مىگردد و پژوهشگر به جاى اظهار نظر، به بيان و توصيف آموزههاى مذهب مىپردازد. هدف اين روش، شناخت پديده از راه شناخت عناصر ذهنى و روانى افراد و درك پيامدهاى آن بر آثار خارجى است و اين امر با شناختن و بازكاوى علّتها و عوامل فكرى امكانپذير است.۱
در اين شيوه آنچه بيش از هر چيز اهميت دارد، شناخت پديده و تأثيرات و آثارى است كه آن پديده مىتواند بر فرد، جامعه يا برههاى از تاريخ بر جاى گذارد. در اين روش بررسى و مطالعه يك پديده بيش از پرداختن به حقانيت و كشف دليل آن اهميت دارد و محقّق سعى مىكند كه مجموعه عوامل يك فكر را به صورت شبكهاى و منسجم شناسايى كند. در واقع پديدارشناس سخن در باره صحت و حقانيت يك پديده را به صورت معلق مىگذارد و به اصطلاح تعليق حكم مىكند و مىكوشد تا به شناخت، همزبانى و همدلى با يك پديده و پديدآوران آن بپردازد. در اين روش ، بر خلاف روش تاريخيگرى نياز به ارتباط منطقى واقعهاى با گذشته و حال و يا مكان وقوع آن نمىباشد و هر چند شناخت زمان و مكان مىتواند در فهم پديدهاى كمك كند، امّا لزوماً در شناخت يك پديده نيازمند روند تاريخى و قبل و بعد نيستيم. آنچه اهميت دارد عناصر اصلى و مؤلّفههاى خود پديده است؛ هر چند كه اين پديده در ارتباط با پديدههاى اطراف خود هماهنگ و سازگار نباشد.۲
توشيهيكو ايزوتسو، آنه مارى شيمل و هانرى كُربَن از جمله محقّقانى هستند كه با روش پديدارشناسى به تحليل موضوعات دينى - اسلامى پرداختهاند. در اين ميان ايزوتسو در حوزه قرآنشناسى، شيمل در اسلامپژوهى،۳ و كُربَن در