هستند. این دیدگاه نهایتاً زندگی را به عنوان یک فرایند میبیند که همه انسانها برای رشد و به فعلیت رساندن توانهایشان یک تمایل ذاتی دارند. انساننگرها تا جایی پیش میروند که حتی ویژگیهای معنوی خود، جهان و بهباشی را به شمار میآورند؛ حیطهای که در جوامع علمی معاصر درباره آن مناقشه میشود.
از این رو، حتی در گذشته، روانشناسان از ضعف پژوهش در زمینه جنبه مثبت زندگی آگاه بودند. برخی روانشناسان مثبتنگر ادعا کردهاند که دلیل واقعی رشد نیافتن رشته انسانینگر این بود که این رشته هیچگاه یک پایه تجربی ارزشمند ایجاد نکرد. این نبود پایه نظری، به اشتغال خودشیفته گونه به خود و ارتقای خود به بهای رفاه اجتماعی انجامید (سلیگمن و چیک سِنت مِهایی، ۲۰۰۰).
زمان
استراحت آبراهام مزلو
آبراهام مزلو یکی از چندین روانشناس معروفی است
که تجسم جنبش انسانینگر و اهداف آن بودند. مازلو یک روانشناس بسیار مشهور در
رشتههای متعدد است و در واقع کسی است که اصطلاح «روانشناسی مثبتنگر» را وضع
کرد (مازلو: ۲۰۱: ۱۹۵۴).
مازلو در الگوی «سلسله مراتب نیازها»که غالباً با آن شناخته میشود، نیاز روانشناسی
را به تمرکز بر تواناییهای انسان بهجای ضعفها آشکار کرد (بریجیز۱ و ورتز۲، ۲۰۰۹).
از این رو، او خواهان یک رویکرد مثبتتر به روانشناسی بود. در مجموع، خدمت عمده
وی به روانشناسی، نظریههایش درباره انگیزش، نیازها، خودشکوفایی۳ و تجربه اوج بود.
علم روانشناسی در جنبه منفی، بسیار بیشتر از جنبه
مثبت موفق بوده است؛ چیزهای زیادی از کاستیها، بیماریها و خطاهای انسان را بر
ما آشکار کرده است، اما از پتانسیلها، فضیلتها، آرمانهای دستیافتنی یا آخرین
حدّ روانشناختی انسان چیزهای اندکی برای ما گفته است.
(مازلو،
۲۰۱: ۱۹۵۴)
متأسفانه، روانشناسی مثبتنگر شروع خوبی با همفکران انسانینگر خود نداشت. در آغاز، با ادعای تفاوت بنیادی در پژوهش روششناختی، تمایل آشکاری به جداسازی روانشناسی مثبتنگر از رشته انسانینگر وجود داشت. روانشناسی مثبتنگر مطالعه علمی بهباشی است، از این رو از روش علمی برای آزمودن فرضیهها بهره میگیرد. بر این باوریم که روانشناسی مثبتنگر میتواند چیزهای زیادی از جنبش انسانینگر بیاموزد و به این یادگیری ادامه دهد و به نظر میرسد ضرورت جدا شدن از