عرفان و معرفتشناسی، در آغاز در دانشگاه هاروارد، واقع در باستن۱ ایالات متحده امریکا به عنوان یک پزشک آموزش دید (پاولسکی، ۲۰۰۹). باید اذعان کرد که فصل «هیجانها»ی کتاب جیمز به روانشناسی مثبتنگر بسیار مرتبط است. جیمز در آنجا میگوید که پس از اینکه ما از نظر جسمی برونریزی کردیم، هیجانها بروز مییابند. برای نمونه، «منطق عرفی میگوید: ما ثروتمان را از دست میدهیم، غمگین میشویم و میگرییم؛ خرسی را میبینیم، میترسیم و میگریزیم؛ توسط حریف تحقیر میشویم، خشمگین میشویم و حمله میکنیم. فرضیهای که میتوان در اینجا از آن دفاع کرد این است که ترتیب این زنجیره نادرست است... ما غمگین میشویم چون گریه میکنیم، خشمگین میشویم چون حمله میکنیم، میترسیم چون میلرزیم...» (جیمز، ۱۹۸۰: ۶-۱۰۶۵). این از نخستین نمونه (اگر نگوییم نخستین نمونه) نوشتههایی است که هیجانها و حالتهای بدنی را به هم پیوند میدهد. درهمتنیدگی فیزیولوژی، روانشناسی و فلسفه که در زمان جیمز وجود داشت همچنان بر موضوعات امروزین فلسفی که پیرامون ذهن، بدن و مغز هستند تأثیر دارد.
روانشناسی انسانینگر
روانشناسی انسانینگر به عنوان واکنشی به نظریههای غالب روانشناختی روانتحلیلگری۲، رفتارگرایی۳ و شرطیسازی۴، در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ پدید آمد. جنبش انسانینگر مطالعه کیفی را به عنوان یک پارادایم ضروری برای مطالعه تفکر، رفتار و تجربه انسان معرفی کرد و آن را استحکام بخشید. این امر موجب افزوده شدن یک بعد کلنگر۵ به روانشناسی شد. به طور مختصر، روانشناسی انسانینگر دیدگاه روانشناختی است که بر مطالعه کل انسان تاکید میکند. روانشناسان انسانینگر معتقدند که: ۱) آنچه رفتارهای افراد را تعیین میکند، ادراک و معانی شخصیشان از دنیای اطراف است؛ ۲) افراد صرفاً محصول محیط یا ژنهایشان نیستند؛ و ۳) افراد از درون برای به فعلیت رساندن توانهایشان هدایت و برانگیخته میشوند.
تمایل اصلی روانشناسی انسانینگر، تمرکز بر سلامت روانی، به ویژه ویژگیهای مثبتی مانند شادکامی، خشنودی، وجد۶، مهربانی۷، مراقبت۸، مشارکت۹ و سخاوت۱۰ است. انسانینگرها، برخلاف هممسلکان رفتارگرای خود، احساس میکنند انسانها قدرت انتخاب دارند و مسئول سرنوشت خود