به گزارههای دیگری نیاز دارند. مثلاً گزاره «پشت خطّ تلفن کسی هست»، در توجیه خود مستند به گزاره «تلفن زنگ میزند» است. در این صورت، قضیه اوّل از جمله گزارههای غیر پایه است؛ ولی قضیه دوم گزاره پایه است. حال در نظریه مذکور، تأکید بر وجود گزارههای پایه است که علاوه بر این نقش توجیهگری و پشتوانهای برای برخی گزارهها، خود نیازمند به گزاره دیگری نیستند. مثلاً در همین مثال مذکور، گزاره دوم، مستند به منبع حس است و نیازی به گزاره دیگری در توجیه ندارد.
تأکید مبناگرایان، بر این است که گزارههای غیر پایه در توجیه خود، محتاج گزارههای پایهاند؛ ولی گزارههای پایه در توجیه خود به گزاره دیگری نیاز ندارند، بلکه این گزارهها یا خودْ موجّه هستند و یا از تجارب غیر باوری کسب توجیه میکنند و یا از منابع قابل اعتماد یک باور، توجیه به دست میآورند.۱
همان طور که ملاحظه میشود، در این تقریر، به خصوصیت باور پایه اشارهای نشده است. ولی برخی از مبناگرایان افراطی معتقدند که باور پایه باید صرفاً یقینی باشد و باور غیر یقینی نمیتواند مبنای توجیه گزارههای دیگر گردد. در مقابل این نگرش افراطی، دیدگاه معتدلی قرار میگیرد که معتقد است باورهای پایه لازم نیست خطاناپذیر باشند، بلکه باور خطاپذیر نیز میتواند پایه باشد.۲
مبناگرایان معتقدند که تقسیم باور به پایه و غیر پایه، برای رهایی از دور و تسلسل است؛ زیرا در صورتی که چنین ترفندی به کار گرفته نشود، به ناچار در دام دور یا تسلسل گرفتار خواهیم شد. فرض کنید باور به قضیه «الف»،