ثانیاً، آیا هر رفتاری به جهت مطلق استعداد است یا استعداد خاص؟ مثلاً اگر کسی به سمت آشپزخانه رفت و به دنبال نان گشت و مقداری نان خورد، بدین جهت است که مطلقاً استعداد این رفتار را داشت یا این رفتار بدین جهت است که وی استعداد یافتن نان در آشپزخانه را جهت رفع گرسنگیاش داشت و به سمت آشپزخانه رفت؟ قطعاً منشأ این رفتار، مطلق استعداد نیست. پس با پذیرش استعداد خاص، در واقع «متعلّق باور» در «باور» دخیل دانسته شده است.
ثالثاً، تفاوت این باور با دیگر رویکردهای گزارهای و حالتهای ذهنی در چیست؟ پیداست که در همه این حالات، «استعدادی بودن» و «ارتباط داشتن با باور» وجود دارد. پس باید علاوه بر این دو، چیز دیگری نیز باشد تا بتوان با آن، میان رویکردهای گزارهای و باور تفاوت گذاشت.۱
ج ـ نظریه حذف انگارانه
طبق این نظریه اصولاً باور، از امور واقعی نیست تا از ماهیت آن بحث شود؛ بلکه از امور وهمی و پنداری است. آنچه وجود دارد، فرآیندهای مغزی است، نه باور و حالات ذهنی. لذا باید از فرآیندهای مغزی و علم عصبی بحث کرد. مؤلّفه باور، هیچ مدخلیتی در معرفت ندارد تا از ماهیت آن بحث شود.۲
نقد: آیا خود همین نظریه، یک باور است یا نه؟ این نظریه در همان شرایطی پدید میآید که در حال انکار آن است. یعنی چون باور امری پنداری است، پس نمیتوان باور داشت که نظریه حذف انگارانه نیز صادق باشد. همانطور که ملاحظه میگردد، این نظریه دچار «خود شکنی» است.۳