فراموشانده است. با این پاسخ، در واقع به همان اشکال تن داده شده است و صرفاً با خواست خداوند به چنین کاری، وقوع آن را بیاشکال شمرده است.
گاه نیز به سبک جدلی جواب دادهاند که: آیا نمیبینید که معتزله در توجیه برخی مسائل، به قاعده لطف استناد میکنند؟ مثلاً درباره به سخن در آمدن اعضا و جوارح، چنین استدلال میکنند که شاید شنیدن صدای این اعضا، برای برخی لطف باشد؟ پس ما نیز میگوییم: شاید چنین پیمان گرفتنی، برای ملائکه لطف باشد تا در سایه آن بتوانند افراد سعادتمند و شقاوتمند را تشخیص دهند.۱
چنان که پیدا است، این پاسخها سستاند. به نظر ما برای حلّ مسئله مذکور، باید به چند امر توجّه داشت: اوّلاً، وجود چنین معرفتی، حکمتهای خاصّ خود را دارد؛ مثل اینکه اگر چنین امری حاصل نمیشد، هیچ کس نمیتوانست خدای خود را بشناسد.۲ پس وجود معرفت قلبی فطری در عالم ذرّ، باعث میشود انسان در دنیا بتواند خدای خود را بشناسد و موحّد زندگی کند. ثانیاً، اگر میثاقی در عالم ذرّ بسته میشد و در دنیا به کلّی فراموشانده میشد، شاید نقض غرض رخ میداد؛ ولی اگر میثاق در عالم ذرّ صورت بگیرد و با ورود به دنیا فراموشانده شود و سپس با فرستادن انبیا و رسولان و یا پدید آوردن موقعیتهای خطر و التجاء چنین معرفتی به یاد آورده شود، چگونه نقض غرض خواهد بود؟
اشکال سوم: چگونه ممکن است که امری همگانی اتّفاق افتاده باشد و اتّفاقاً همه آن را فراموش کرده باشند؟ اگر میثاق در عالم ذرّ صورت گرفته و همه نیز بدان اقرار کرده باشند، حدّاقل باید برخی از مردم آن را به یاد بیاورند؛