انجام دادن آن افعال و پیگیری غایت، به کمال برسد؛ امری که با غنای بالذّات خداوند جمع نمیشود.۱
در برابر این گروه، متکلّمان امامیه و معتزله میگویند: هرچند چنین معنایی از غایت، در خداوند راه ندارد؛ ولی نمیتوان غایت نداشتن فعل خداوند را نیز نتیجه گرفت. این گروه از متکلّمان، با برقراری تلازم میان غایتمندی فعل خداوند و حکمت الهی در صدد اثبات این مهم بر آمدهاند. آنها معتقدند که هرچند غایت، به معنای فوق در افعال خداوند قابل تصوّر نیست؛ ولی نباید افعال خداوند را خالی از مصالح و منافعی دانست که به بندگان میرسد. به عبارت دیگر، غایت گاه به فاعلیت فاعل اثر بر میگردد و در آن تأثیر میگذارد و گاه این منفعت و غایت به بندگان میرسد. بله، درباره خداوند معقول نیست که غایت به فاعل برسد، چون مستلزم نقص در ذات خداوند است؛ ولی این بدان معنا نیست که فعل خداوند از هرگونه غایتی خالی باشد، بلکه میتوان با در نظر گرفتن صفت حکمت الهی، چنین استنباط نمود که فعل خداوند غایتمند است و این غایت نیز به بندگان واصل میشود.۲
از این امر میتوان استنباط کرد که برخی از این اختلافات، از تطبیق قواعد عقل نظری بر مصادیق آن نشأت میگیرد؛ ولی همه این اختلافات چنین نیستند، بلکه برخی از آنها مبناییتر و ریشه ایتر است، مثل بحث از منشأ حجّیت کارکرد نظری عقل در علم کلام.
در علم کلام برای اثبات وجوب نظر و استدلال، از قاعده شکر منعم و دفع ضرر محتمل استفاده میشود. به مقتضای این دو قاعده، استدلال در علم کلام برای اثبات موضوعات مختلفی مثل وجوب شناخت خداوند، ضروری است.