وارد میشد؛ ولی تقلید از مجتهدی جایز است که به حق رسیده و نظرش مطابق با واقع است. اگر در تقلید یهودی و مسیحی و یا بیدین از علمای خود، حکم به بطلان تقلید و معذور نبودن مقلّد میشود، بدین جهت است که علم به مطابقت نداشتن دیدگاهشان با حق و واقعیت وجود دارد. در نتیجه، این قیاس مع الفارق است.۱ در مقابل، برخی از علما این جواب را به چالش کشیدهاند. به اعتقاد آنها، تشخیص دادن اینکه کدام تقلید حق و کدام باطل است، خود مستلزم علم به اصول دین است و در این صورت، تقلید معنا ندارد.۲
به نظر میرسد که میتوان اشکال طرح شده در دلیل دوم را به گونه دیگری نیز پاسخ گفت. همانطور که بعداً نیز در ادلّه جواز تقلید خواهد آمد، تقلید در اصولی جاری است که مستلزم دور نباشد؛ یعنی در غیر اصل توحید و نبوّت. پس اگر توحید و نبوّت اثبات شد، بعد از آن، تقلید معنا خواهد داشت. ادلّهای اقامه خواهد شد که چنین تقلیدی ارزش معرفتشناختی دارد و با مراعات کردن شروط تقلید، میتوان تکیه بر آن را معقول و از روشهای عقلاییِ عرفی شمرد. لذا پس از اثبات چنین معقولیتی، لوازم آن نیز مقبول است.
فرض میکنیم کسی با استدلال، به این نتیجه برسد که تثلیث صحیح است و نبوّت حضرت عیسی علیه السلام نیز نقض نشده است. هرچند این استدلال در واقع خطا است؛ ولی فرض شود که فرد مکلّف تمام تلاش خود را به کار گرفته و به این نتیجه رسیده است. اینک بعد از اثبات این دو امر با استدلال، از علمای خود نیز در دیگر فروع اعتقادی تقلید کند و اتّفاقاً در آن فروع نیز اشتباه و خطا رخ دهد. آیا وی را به جهت تقلیدش مذمّت میکنند!؟ مذمّتی که در روایات صورت گرفته۳، مربوط به تقلید در اصل توحید و نبوّت است، نه در فروع و جزئیات اعتقادی.