نقد: دو عنصر اعتقاد عبارتاند از: شناخت معتقَد و تدیّن به آن. از تدیّن به معتقَد، به «عقد القلب» نیز تعبیر میشود. تدیّن به امر اعتقادی، اصل است و شناخت، مقدّمه آن. شناخت امر اعتقادی، هم میتواند شناخت جزمی زوالناپذیر باشد و هم میتواند شناخت جزمی قابل زوال باشد و یا شناخت غیرجزمی باشد.
به بیان دیگر، هرگاه نسبت فاعل شناسا به مفاد گزاره اعتقادی، از حالت وهم و شک و تردید خارج شود و یکی از طرفین گزاره بر دیگری ترجیح یابد، شناخت به آن حاصل شده است؛ چه این ترجیح به حدّی باشد که طرف مقابل محتمل نباشد (در یقین) و چه محتمل باشد (در ظنون). وقتی شناخت به امر اعتقادی صورت گرفت، تدیّن به آن نیز میتواند شکل بگیرد. پس در صحّت شکلگیری تدیّن به امر اعتقادی نمیتوان تردید کرد و تکلیف به آن را تکلیف ما لا یطاق دانست؛ چون عقد القلب یعنی تدیّنورزی نسبت به امر شناخته شده، نه نسبت به امر شناخته شده یقینی.
بله، در حجّیت داشتن یا نداشتن چنین اعتقادی، جای تشکیک است که به چه دلیل پیروی از چنین ظنّی و تدیّنورزی به آن حجّت است؟ این همان امری است که اینک در صدد بررسی آن هستیم و در نهایت، حجّیت یا عدم حجّیت آن اثبات خواهد شد. پس، از ناحیه امکان و قبیح نبودن تکلیف به تبعیت از ظنون در اعتقادات، هیچ مشکلی وجود ندارد. نهایتاً باید حجّیت چنین تکلیفی ثابت شود.
با این توضیح باید اذعان نمود که فرق میان احکام فقهی و اعتقادات، تفاوت مقوله آنها نیست که یکی از مقوله فعل باشد و دیگری انفعال؛ یکی اختیاری باشد و دیگری غیر اختیاری. هر دو از مقوله فعل اختیاری هستند. منتها، فعل در احکام، فعل جوارحی است و در اعتقادات، جوانحی. البتّه فعل جوارحی ممکن است با شناخت واقعیت همراه باشد و به آن علم داشته باشیم و