اساساً همیشه بین اشیای فی نفسه و اشیایی که ما در ذهن خود داریم، تغایر وجود دارد. ماهیت خارجی، فی حدّ ذاتها هیچگاه در ذهن حاضر نمیشود.
بنابراین، در این نظریه گرچه واقعیت ذهنی خارجی پذیرفته شده است؛ امّا واقعیت ذهنی صرفاً نمود واقعیت خارجی است و حکایت تام از خارج ندارد؛ بلکه فقط ظهور، نمود و پدیداری از خارج است شبیه آنچه در قول به شبح گفته میشود.۱
از مهمترین نقدهای این نظریه، میتوان به گسست میان واقعیت و امور ذهنی اشاره کرد. امر ذهنی که نه از جهت وجود و نه از جهت ماهیت اتّحادی با واقعیت نداشته باشد، چگونه حکایتگری از آن دارد؟ به عبارت دیگر، چگونه میتوان گفت این امر ذهنی، حاکی از شیء خارجی خاصّی است و از شیء دیگر حکایتگری نمیکند؟
هرچند نظریه واقعگرایی مستقیم و پدیدارگرایی با مشکل همراه شد، ولی با توجّه به برطرف شدن اشکالات نظریه دادههای حسّی یا بازنمون گروی درباره حس، میتوان حس را منبع برخی از معرفتهای بشری دانست؛ بهگونهای که بیاعتنایی به این منبع و یا حذف آن، مشکلات بسیاری را برای بشر ایجاد خواهد کرد.
با پذیرش منبع بودن حس برای برخی از معرفتها، میتوان گواهیِ مستند به حس را نیز منتقل کننده معرفت شمرد و منبع ثانوی برای معرفت تلقّی کرد. اگر ادلّه نقلی، قول و فعل و یا تقریر معصوم را حکایت کند، نمیتوان از جهت منبع حس، در معرفتبخشی آن خدشه نمود. بله، اگر کسی بخواهد در معرفتِ منتقل شده از آن تشکیک کند، باید در حجّت نبودن قول و فعل و تقریر معصوم تردید نماید که در مبحث وحی بدان پرداخته میشود. پس، از جهت کارآییِ حس در گواهی، هیچ تردیدی نیست.