با تأمّل در این دو مثال، هرگاه منبع معرفت و منبع توجیه یکی باشد، منبع توجیه، مولّد معرفت است و اگر منبع توجیه غیر از منبع معرفت باشد، نمیتوان آن را مولّد معرفت دانست. اکنون همین بحث را در گواهی پی میگیریم.
در همین مثال تصادف در بزرگراه، اگر از حسین دو سؤال مذکور پرسیده شود:
سؤال الف ـ «به چه دلیل خود را محرِز واقع (رخ دادن تصادف در بزرگراه) میدانی و معتقدی خطا نکردهای؟». در پاسخ خواهد گفت: «چون از علی شنیدهام و به وی وثوق کامل دارم و مطمئنّم که وی خطا نکرده و دروغ هم نگفته است».
سؤال ب ـ «باور به رخ دادن تصادف در بزرگراه، چگونه و از چه راهی در تو ایجاد شده است؟». در پاسخ به این سؤال، قطعاً نمیتواند باور خود را مستند به حس کند و بگوید: «چون دیدهام» بلکه باید بگوید: «چون علی گفته است». یعنی باز هم باور، مستند به گواهی میشود. در نتیجه، منبع معرفت و منبع توجیه، بر هم منطبق خواهند شد.
حال اگر گواهی منبع مستقلّ معرفت نباشد، بلکه منتقل کننده معرفت به حساب آید، باید پذیرفت که منبع دیگری این معرفت را ایجاد کرده است. به جهت قرار گرفتن علی در موقعیت ادراک، باوری در وی پدید میآید که مستند به همین ادراک حسّی است؛ ولی حسین که خود در موقعیت ادراکی قرار نگرفته است و به رخ دادن تصادف نیز باور دارد، چگونه باورش مستند به حس است؟ آیا باور وی به مثابه باور علی است و هر کدام از این دو باور، به یک میزان از منبع واحد بر آمدهاند؟ چنین تلقّیای مقرون به صواب به نظر نمیرسد.
برای تبیین دیدگاه خود، از باورهای عقلی کمک میگیریم. قضیه «هر معلولی نیازمند به علّت است»، از قضایای تحلیلی و از مصادیق بارز باورهای