۱۲۶.الكافىـ به نقل از حكم بن عتيبه ـ: در خدمت امام باقر عليهالسلام بوديم و اتاق، پر از جمعيت بود كه ناگاه مردى عصازنان آمد و بر درِ اتاق ايستاد و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو، اى پسر پيامبر خدا ! و سپس خاموش ماند.
امام باقر عليهالسلام فرمود: «و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد !».
پيرمرد، آن گاه رو به حاضران در اتاق كرد و گفت: سلام بر شما ! و خاموش ماند، تا آن كه اهل خانه همگى جواب سلام او را دادند.
پيرمرد، سپس رو به امام باقر عليهالسلام كرد و گفت: اى پسر پيامبر خدا ! خدا مرا فدايت گرداند ! مرا نزديك خودت بنشان ؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ من شما و دوستدار شما را دوست دارم. به خدا سوگند كه علاقه من به شما و دوستدارانتان، براى چشمداشتى دنيوى نيست. به خدا سوگند كه من، دشمن شما را دشمن مىدارم و از او بيزارم، و به خدا سوگند كه اين نفرت و بيزارى من از او، به خاطر اين نيست كه ميان من و او، خونخواهى (پدركشتگى) است. به خدا سوگند كه من، حلال شما را حلال و حرام شما را