95
زندگی بهشتیان (بر گرفته از کتاب بهشت و دوزخ)

متّى رسيدند. خانه‏اى ديدند كه از برگ درخت خرما ساخته شده بود. به آن دو گفته شد كه متّى در بازار است. در بازار، سراغش را گرفتند. گفتند: او را در بازار هيزم‏فروشان بجوييد.
در آن جا سراغش را گرفتند. گروهى از مردم به آن دو گفتند: اينك منتظريم تا بيايد. داوود و سليمان نيز به انتظار او نشستند.
ناگاه متّى ـ كه بارى هيزم بر دوش داشت ـ، آمد. مردم برايش برخاستند و او بار هيزم را زمين نهاد و خداى را شكر كرد و گفت: «كيست كه بار حلالى را به بهايى حلال بخرد؟». يكى چانه زد و ديگرى قيمتى بالاتر گفت تا سرانجام، بار هيزمش را به يكى از مشتريان فروخت.
داوود و سليمان بر او سلام گفتند. متّى گفت: «به منزل برويم» و با پولى كه داشت، قدرى گندم خريد. سپس آن را آرد و خمير كرد و آتشى برافروخت و خمير را روى آن گذاشت. آن گاه با آن دو، به سخن گفتن نشست.
نانش كه آماده شد، آن را در همان تغار نهاد و نمك بر آن پاشيد و ابريق آبى در كنارش نهاد و دوزانو نشست و لقمه‏اى برداشت. چون آن را به طرف دهانش برد، گفت: «به نام خدا» و چون آن را بلعيد، گفت: «ستايش، خداى را» و با هر لقمه‏اى كه بر مى‏داشت، همين كار را مى‏كرد.
سپس آب را برداشت و از آن نوشيد و نام خدا را برد و چون ابريق را گذاشت، گفت: «ستايش، خدا را. پروردگارا ! كيست كه به او نعمتى چون من داده باشى و به او چنين لطفى كرده باشى ؟ چشم و گوش و بدنم را سالم داشتى و نيرويم بخشيدى، تا آن كه به


زندگی بهشتیان (بر گرفته از کتاب بهشت و دوزخ)
94

۱۲۴.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از اَنَس ـ: مرد سياه‏پوستى نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا ! من مردى سياه، بدبو، زشت‏رو و نادار هستم. اگر با اينان بجنگم تا كشته شوم، جايگاهم كجاست؟
فرمود: «بهشت». آن مرد جنگيد تا كشته شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بالينش آمد و فرمود: «خدا روى تو را سفيد، و بويت را خوش گردانيد و دارايى بسيار به تو داد !» و در باره او يا ديگرى فرمود: «همسر حور العينِ او را ديدم كه رداى پشمىِ او را در آورد و ميان او و ردايش وارد شد».۱

۱۲۵.امام صادق عليه‏السلام: داوودِ پيامبر عليه‏السلام گفت: پروردگارا ! مرا از همنشينم در بهشت و همتايم در جايگاه‏هاى بهشتى‏ام آگاه فرما.
خداى بزرگ و والا، به او وحى فرمود كه: او متّى پدر يونس است.
پس داوود از خداوند، اجازه خواست كه به ديدن او برود و خدا به او اجازه داد. داوود همراه پسرش سليمان رفت تا به محلّ

1.. إِنَّ رَجُلاً أَسوَدَ أَتَى النَّبِيَّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقالَ : يا رَسُولَ اللّه‏ِ ، إِنِّي رَجُلٌ أَسوَدُ ، مُنتِنُ الرِّيحِ ، قَبِيحُ الوَجهِ ، لا مالَ لِي ، فَإِن أَنا قاتَلتُ هؤُلاءِ حَتّى أُقتَلَ فَأَينَ أَنا ؟ قالَ : فِي الجَنَّةِ . فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ ، فَأَتاهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقالَ :
قَد بَيَّضَ اللّه‏ُ وَجهَكَ ، وَطَيَّبَ رِيحَكَ ، وَأَكثَرَ مالَكَ . وَقالَ لِهذا أَو لِغَيرِهِ : لَقَد رَأَيتُ زَوجَتَهُ مِنَ الحُورِالعِينِ نازَعَتهُ جُبَّةً لَهُ مِن صُوفٍ تَدخُلُ بَينَهُ وَبَينَ جُبَّتِهِ المستدرك على الصحيحين : ج ۲ ص ۱۰۳ ح ۲۴۶۳ .

  • نام منبع :
    زندگی بهشتیان (بر گرفته از کتاب بهشت و دوزخ)
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری شهری؛ تلخیص: مرتضي خوش نصيب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8011
صفحه از 111
پرینت  ارسال به