۹ / ۳
مردى از اهل بهشت كه هرگز نماز نخواند !
۱۳۰.السيرة النبويّة، ابن هشام: ابن اسحاق مىگويد: داستان اَسوَد چوپان، تا آن جا كه به من رسيده، اين است كه وقتى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله يكى از قلعههاى خيبر را در محاصره داشت، او با گوسفندانش كه از آنِ مردى يهودى بود و او اجير وى بود، نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد و گفت: اى پيامبر خدا ! اسلام را بر من عرضه كن.
پيامبر صلىاللهعليهوآله آن را به او عرضه كرد و اَسوَد، مسلمان شد. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله هيچ كس را كوچكتر از آن نمىشمرد كه به اسلام دعوتش كند و اسلام را بر او عرضه نمايد.
اَسوَد چون اسلام آورد، گفت: اى پيامبر خدا ! من، اجير صاحب اين گوسفندها هستم و اينها نزد من، امانتاند. با اينها چه كنم؟
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «رويشان را برگردان. خودشان نزد صاحبشان خواهند رفت» و يا جملهاى شبيه اين.
اَسوَد برخاست و مشتى ريگ برداشت و به صورت گوسفندها پرتاب كرد و گفت: نزد صاحبتان باز گرديد ؛ چون به خدا سوگند كه ديگر با شما نخواهم آمد.
گوسفندها همگى با هم برگشتند، چنان كه گويى كسى آنها را