دست ابنعقده رسید که برای آن طریقی نداشت. روزی ابنعقده ابوالحسن تمار و نسخهبرداران را برداشت و به محلهٔ آوازخوانها رفت. در آنجا طبلزنی را به سوی خود خواند و از نسبش پرسید. او خود را «محمد بن علی بن حمزه» معرفی کرد و گفت نام بقیهٔ اجدادش را نمیداند. ابنعقده او را محمد بن علی بن حمزة بن فلان بن فلان بن حبیب بن ابیثابت نامید، کتاب روایات حبیب بن ابیثابت را به دست او داد و از او گرفت، و پس از آن روایات حبیب بن ابیثابت را با چنین سندی نقل کرد: «دفع إلىّ فلان ابنفلان بن فلان بن حبیب بن أبی ثابت کتاب جده فکان فیه».۱
در این نقل سستیهایی دیده میشود که با عقل ناسازگار است. اینگونه طریقسازی برای هر محدثی مذموم است. چگونه ممکن است ابنعقده در ملأ عام و در حضور شاگردان و نسخهبردارانش دست به چنین کاری بزند و تازه به سراغ بدنامترین محلهها برود و از آنجا استاد و طریقی برای خود بسازد. به نظر میرسد سازندگان این داستان میخواستهاند بیمبالات بودن ابنعقده در نقل حدیث و حرص او به نقل و انتشار روایات کهن و مشایخ قدیم را پررنگ کنند. شاید اصل ماجرا اتفاقی کوچکتر بوده و کمتر رنگ و بوی جعل عمدی داشته است.
بغدادیها و کوفیها
بغداد که از سال ۱۴۵ق جایگزین کوفه، پایتخت پیشین عباسیان، شده بود پس از صد سال و در پایان سدهٔ سوم به رونق چشمگیری در دانش حدیث دست یافت. در برابر آن کوفه، پایتخت پیشین، همچنان قدمت و میراث حدیثی بیشتری داشت و ازاینرو رقابت و نزاع پنهان و آشکار بین این دو مکتب حدیثی همچنان پابرجا بود. ابنعقده از مکتب کوفه بود؛ اما سه بار به بغداد سفر کرد۲ و از مشایخ و اساتید آن سود جست؛ بااینحال در اقوال و خاطرات مختلفی که از وی نقل کردهاند، گویی او خود را از بغدادیها جدا میدانسته و گاه حتی بر ضد آنان سخن میگفته است.