سعادت انسان، مخصوصاً در سطوح کلّی آن، با ابعادی از انسان و هستی سر و کار دارد که با ابزارهای تجربی قابل بررسی نیستند و بخشی از آنها باید با مسائل عقلی و فلسفی بررسی شوند. بخش دیگر نیز تنها با یاری جستن از وحی، قابل درک است.
در واقع، فلسفه اسلام، در سعادت انسانْ خلاصه میشود. لذا اصول دین و آموزههای مهم آن، چنین نقشی را ایفا مینمایند. «اصول دین» در اسلام، در واقع، طرحی کلّی از هستی محسوب میشود؛ طرحی که چکیده آن، عباراتی مانند عبارتهای ذیل خواهد بود.
هستی واقعاً وجود دارد و اَزَلی و ابدی است. این هستی، خالقی دارد که بین او و مخلوقاتش، ارتباط وجود دارد و عدّهای معدود، قادرند تا نقش مهمّ ارتباطی بین خالق و مخلوق را ایفا نمایند. این نقش مهم بر عهده پیامبران است. از مهمترین پیامهای پیامبران، پیام توحید است. پیام دیگر انبیا، آن است که این هستیای که مشاهده میشود، بخش بسیار کوچکی از کلّ هستی است و افراد با مُردن، وارد ساحتهای دیگر هستی میشوند و زندگی بشر با تشخّص و حفظ فردیت، در جهان دیگر ادامه پیدا میکند. پس تمام رفتار ما همان طور که در این دنیا بر ما تأثیر می-گذارند، در امتداد هستی ما در جهان آخرت نیز تأثیرگذار است و عدالت خداوند، چنین ایجاب مینماید که افراد، ثواب و عِقاب اعمال خود را مشاهده نمایند.
اعتقاد به چنین آموزههایی، در جهتدهی زندگی و دانش بشر، بسیار حائز اهمیت است و نوع روش تحقیق در روانشناسی، قادر به اثبات یا ردّ این نوع مفاهیم نیست و روانشناسی باید چنین مفاهیمی را از فلسفه و دین به عنوان اصول موضوعه، وام بگیرد.