۲۶۰.الكافىـ به نقل از سُليم بن قيس هلالى ـ: به اميرمؤمنان عليهالسلام گفتم: از سلمان و مقداد و ابو ذر، سخنانى در تفسير قرآن و احاديثى از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله شنيدهام كه با آنچه در دست مردم است، ناسازگار است. سپس از شما چيزهايى شنيدهام كه آنچه را از آنها (سلمان و مقداد و ابو ذر) شنيدهام، تصديق مىكند و در دست مردم، مطالب فراوانى در تفسير قرآن و از احاديث پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ديدهام كه شما با آنها مخالفت مىكنيد و مىگوييد كه همه آنها نادرست اند. آيا به نظر شما، مردم از روى عمد بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله دروغ مىبندند و قرآن را از پيش خود تفسير مىكنند ؟
امام عليهالسلام رو به من كرد و فرمود: «پرسيدى، پس پاسخ را نيك بشنو: همانا در دست مردم، [احاديث و اخبار]درست و نادرست، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، محكم و متشابه و محفوظ و موهوم، وجود دارد. در زمان پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر او چندان دروغ بستند كه به خطابه ايستاد و فرمود: "اى مردم ! دروغ بستن به من، فراوان شده است. هر كس به عمد بر من دروغ بندد، بايد جايگاهش را از آتش برگيرد". با اين حال، بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله باز هم بر ايشان، دروغ بستند. روايت كنندگان حديث، چهار دستهاند و پنجمى ندارند:
[اوّل،] مرد منافقى كه تظاهر به ايمان مىكند و لاف مسلمانى مىزند، امّا از اين كه به عمد بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله دروغ بندد، باكى و پروايى ندارد. اگر مردم مىدانستند كه او منافق و دروغگوست، از او نمىپذيرفتند و تأييدش نمىكردند، امّا گفتند: اين، صحابه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بوده و ايشان را ديده و سخنش را شنيده است. پس مردم، حديث او را پذيرفتند، در حالى كه آنان او را نيك نمىشناسند ؛ امّا خداوند، پيامبرش را چنان كه بايد از حال منافقان، باخبر ساخت و اوصافشان را چنان كه بايد بيان نمود و فرمود: «و هر گاه ايشان را ببينى، از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند، به سخنشان گوش فرا دهى». اينان، پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله باقى ماندند و از طريق فريب و دروغ و بهتان، خود را به رهبران گمراهى و فراخوانانِ به سوى آتش دوزخ، نزديك كردند و آن رهبران، ايشان را در مناصب حكومتى گماشتند و بر گردنِ مردم، سوارشان كردند و به واسطه آنان، دنيا را خوردند. مردم با زمامداران و دنيايند، مگر كسى را كه خدا مصون بدارد. اين يكى از آن چهار نفر است.
و [دوم،] مردى است كه چيزى از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله شنيده، امّا آن را درست درنيافته و در آن دچار اشتباه شده، ولى قصد دروغ بستن نداشته است. او چنين حديثى را در دست داشته و آن را نقل مىكند و به كارش مىبندد و روايتش مىكند و مىگويد: من اين را از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله شنيدهام. اگر مسلمانان مىدانستند كه او اشتباه مىكند، آن را نمىپذيرفتند و اگر خودش هم مىدانست كه اشتباه كرده، آن را كنار مىگذاشت.
و سوم، مردى است كه از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله چيزى را شنيده كه ايشان به آن دستور داده، سپس از آن [كار،] نهى كرده، ولى او از آن خبر ندارد يا از ايشان شنيد، كه از كارى نهى كرد، امّا بعدها به آن كار، امر فرمود و او اطّلاع ندارد. پس نسخ شده آن را حفظ كرده، ولى ناسخ را حفظ نكرده است ؛ در صورتى كه اگر مىدانست نسخ شده است، حتما آن را رها مىكرد و اگر مسلمانان ـ وقتى آن حديث را از او شنيدند ـ مىدانستند كه منسوخ است، قطعا آن را نمىپذيرفتند.
و چهارم، مردى است كه بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله دروغ نبسته و از سر ترس از خدا و بزرگداشت پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله از دروغ نفرت دارد و فراموش هم نكرده است، بلكه آنچه را شنيده، درست حفظ كرده و آن را همان گونه كه شنيده، بدون كاستن و افزودن، نقل كرده و ناسخ را از منسوخ شناخته و به ناسخ عمل كرده و منسوخ را وا نهاده است ؛ زيرا فرمان پيامبر صلىاللهعليهوآله، همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاصّ و عام و محكم و متشابه دارد. گاه مىشد كه سخن پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، دو گونه بود: سخنى عام و سخنى خاص، مانند قرآن. خداوند عز و جل در كتابش فرمود: «آنچه پيامبر به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، باز ايستيد». پس كسى كه مقصود خدا و پيامبرش صلىاللهعليهوآله را نفهمد و در نيابد، امر بر او مشتبه مىشود. چنين نبود كه همه ياران پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در باره چيزى از ايشان سؤال كنند و بفهمند. برخى از آنان از او سؤال مىكردند، ولى در باره آن پرسوجو نمىكردند تا جايى كه دوست داشتند باديهنشينى و غريبهاى بيايد و از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بپرسد تا آنها هم بشنوند.
من در هر روز، يك بار و در هر شب، يك بار نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مىرفتم و ايشان با من خلوت مىكرد، هر جا مىگشت با او مىگشتم [و رشته سخن را به هر كجا مىكشيد، همراهش بودم]. ياران پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مىدانند كه جز من با احدى چنين نمىكرد. گاه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در خانه من، نزدم مىآمد و اين، بيشتر اتّفاق مىافتاد و هر گاه در يكى از خانههاى ايشان، خدمتش مىرسيدم، زنان خود را بيرون مىكرد و با من، تنها مىشد و كسى جز من، نزدش باقى نمىماند و هر گاه براى خلوت كردن با من به خانهام مىآمد، نه فاطمه و نه هيچ يك از پسرانم را بيرون نمىكرد و چون از ايشان، سؤال مىكردم، پاسخم مىداد و چون سكوت مىكردم و پرسشهايم تمام مىشد، خود شروع مىكرد.
بنا بر اين، هيچ آيهاى از قرآن بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله نازل نشد، مگر اين كه آن را برايم خواند و بر من املا كرد و من آن را به خطّ خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و خاصّ و عام آن را به من آموخت و دعا كرد كه خداوند، فهم و حفظ آن را به من عطا كند و از زمانى كه به درگاه خدا برايم آن گونه دعا كرد، هيچ آيهاى از كتاب خدا و هيچ دانشى را كه به من املا كرد و من آن را نوشتم، فراموش نكردم و هر آنچه خدا به او آموخت از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آينده و كتابى از طاعت يا معصيت كه پيش از او بر هر كسى [از پيامبران] نازل شده، همه را به من آموش داد و من، آن را حفظ كردم و حتّى يك حرف را از ياد نبردم. سپس دستش را بر سينهام نهاد و به درگاه خدا برايم دعا كرد كه [خداوند،] قلب مرا مالامال از دانش و فهم و حكمت و نور سازد.
گفتم: اى پيامبر خدا ! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كه آن دعا را براى من كردى، چيزى را فراموش نمىكنم و آنچه را ننوشتم، از يادم نرفته است. آيا بيم آن دارى كه بعدها فراموش كنم ؟ فرمود: "نه. من از فراموشى و نادانى بر تو بيم ندارم"».