215
شناخت نامه حدیث - جلد اول

۲۶۰.الكافىـ به نقل از سُليم بن قيس هلالى ـ: به اميرمؤمنان عليه‏السلام گفتم: از سلمان و مقداد و ابو ذر، سخنانى در تفسير قرآن و احاديثى از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيده‏ام كه با آنچه در دست مردم است، ناسازگار است. سپس از شما چيزهايى شنيده‏ام كه آنچه را از آنها (سلمان و مقداد و ابو ذر) شنيده‏ام، تصديق مى‏كند و در دست مردم، مطالب فراوانى در تفسير قرآن و از احاديث پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ديده‏ام كه شما با آنها مخالفت مى‏كنيد و مى‏گوييد كه همه آنها نادرست اند. آيا به نظر شما، مردم از روى عمد بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دروغ مى‏بندند و قرآن را از پيش خود تفسير مى‏كنند ؟
امام عليه‏السلام رو به من كرد و فرمود: «پرسيدى، پس پاسخ را نيك بشنو: همانا در دست مردم، [احاديث و اخبار]درست و نادرست، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، محكم و متشابه و محفوظ و موهوم، وجود دارد. در زمان پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر او چندان دروغ بستند كه به خطابه ايستاد و فرمود: "اى مردم ! دروغ بستن به من، فراوان شده است. هر كس به عمد بر من دروغ بندد، بايد جايگاهش را از آتش برگيرد". با اين حال، بعد از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باز هم بر ايشان، دروغ بستند. روايت كنندگان حديث، چهار دسته‏اند و پنجمى ندارند:
[اوّل،] مرد منافقى كه تظاهر به ايمان مى‏كند و لاف مسلمانى مى‏زند، امّا از اين كه به عمد بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دروغ بندد، باكى و پروايى ندارد. اگر مردم مى‏دانستند كه او منافق و دروغگوست، از او نمى‏پذيرفتند و تأييدش نمى‏كردند، امّا گفتند: اين، صحابه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده و ايشان را ديده و سخنش را شنيده است. پس مردم، حديث او را پذيرفتند، در حالى كه آنان او را نيك نمى‏شناسند ؛ امّا خداوند، پيامبرش را چنان كه بايد از حال منافقان، باخبر ساخت و اوصافشان را چنان كه بايد بيان نمود و فرمود: «و هر گاه ايشان را ببينى، از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند، به سخنشان گوش فرا دهى». اينان، پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باقى ماندند و از طريق فريب و دروغ و بهتان، خود را به رهبران گم‏راهى و فراخوانانِ به سوى آتش دوزخ، نزديك كردند و آن رهبران، ايشان را در مناصب حكومتى گماشتند و بر گردنِ مردم، سوارشان كردند و به واسطه آنان، دنيا را خوردند. مردم با زمامداران و دنيايند، مگر كسى را كه خدا مصون بدارد. اين يكى از آن چهار نفر است.
و [دوم،] مردى است كه چيزى از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيده، امّا آن را درست درنيافته و در آن دچار اشتباه شده، ولى قصد دروغ بستن نداشته است. او چنين حديثى را در دست داشته و آن را نقل مى‏كند و به كارش مى‏بندد و روايتش مى‏كند و مى‏گويد: من اين را از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيده‏ام. اگر مسلمانان مى‏دانستند كه او اشتباه مى‏كند، آن را نمى‏پذيرفتند و اگر خودش هم مى‏دانست كه اشتباه كرده، آن را كنار مى‏گذاشت.
و سوم، مردى است كه از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چيزى را شنيده كه ايشان به آن دستور داده، سپس از آن [كار،] نهى كرده، ولى او از آن خبر ندارد يا از ايشان شنيد، كه از كارى نهى كرد، امّا بعدها به آن كار، امر فرمود و او اطّلاع ندارد. پس نسخ شده آن را حفظ كرده، ولى ناسخ را حفظ نكرده است ؛ در صورتى كه اگر مى‏دانست نسخ شده است، حتما آن را رها مى‏كرد و اگر مسلمانان ـ وقتى آن حديث را از او شنيدند ـ مى‏دانستند كه منسوخ است، قطعا آن را نمى‏پذيرفتند.
و چهارم، مردى است كه بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دروغ نبسته و از سر ترس از خدا و بزرگداشت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دروغ نفرت دارد و فراموش هم نكرده است، بلكه آنچه را شنيده، درست حفظ كرده و آن را همان گونه كه شنيده، بدون كاستن و افزودن، نقل كرده و ناسخ را از منسوخ شناخته و به ناسخ عمل كرده و منسوخ را وا نهاده است ؛ زيرا فرمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاصّ و عام و محكم و متشابه دارد. گاه مى‏شد كه سخن پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، دو گونه بود: سخنى عام و سخنى خاص، مانند قرآن. خداوند عز و جل در كتابش فرمود: «آنچه پيامبر به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، باز ايستيد». پس كسى كه مقصود خدا و پيامبرش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نفهمد و در نيابد، امر بر او مشتبه مى‏شود. چنين نبود كه همه ياران پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در باره چيزى از ايشان سؤال كنند و بفهمند. برخى از آنان از او سؤال مى‏كردند، ولى در باره آن پرس‏وجو نمى‏كردند تا جايى كه دوست داشتند باديه‏نشينى و غريبه‏اى بيايد و از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بپرسد تا آنها هم بشنوند.
من در هر روز، يك بار و در هر شب، يك بار نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏رفتم و ايشان با من خلوت مى‏كرد، هر جا مى‏گشت با او مى‏گشتم [و رشته سخن را به هر كجا مى‏كشيد، همراهش بودم]. ياران پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانند كه جز من با احدى چنين نمى‏كرد. گاه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خانه من، نزدم مى‏آمد و اين، بيشتر اتّفاق مى‏افتاد و هر گاه در يكى از خانه‏هاى ايشان، خدمتش مى‏رسيدم، زنان خود را بيرون مى‏كرد و با من، تنها مى‏شد و كسى جز من، نزدش باقى نمى‏ماند و هر گاه براى خلوت كردن با من به خانه‏ام مى‏آمد، نه فاطمه و نه هيچ يك از پسرانم را بيرون نمى‏كرد و چون از ايشان، سؤال مى‏كردم، پاسخم مى‏داد و چون سكوت مى‏كردم و پرسش‏هايم تمام مى‏شد، خود شروع مى‏كرد.
بنا بر اين، هيچ آيه‏اى از قرآن بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل نشد، مگر اين كه آن را برايم خواند و بر من املا كرد و من آن را به خطّ خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و خاصّ و عام آن را به من آموخت و دعا كرد كه خداوند، فهم و حفظ آن را به من عطا كند و از زمانى كه به درگاه خدا برايم آن گونه دعا كرد، هيچ آيه‏اى از كتاب خدا و هيچ دانشى را كه به من املا كرد و من آن را نوشتم، فراموش نكردم و هر آنچه خدا به او آموخت از حلال و حرام و امر و نهى و گذشته و آينده و كتابى از طاعت يا معصيت كه پيش از او بر هر كسى [از پيامبران] نازل شده، همه را به من آموش داد و من، آن را حفظ كردم و حتّى يك حرف را از ياد نبردم. سپس دستش را بر سينه‏ام نهاد و به درگاه خدا برايم دعا كرد كه [خداوند،] قلب مرا مالامال از دانش و فهم و حكمت و نور سازد.
گفتم: اى پيامبر خدا ! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كه آن دعا را براى من كردى، چيزى را فراموش نمى‏كنم و آنچه را ننوشتم، از يادم نرفته است. آيا بيم آن دارى كه بعدها فراموش كنم ؟ فرمود: "نه. من از فراموشى و نادانى بر تو بيم ندارم"».


شناخت نامه حدیث - جلد اول
214

۲۶۰.الكافي عن سليم بن قيس الهلالي: قُلتُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه‏السلام: إنّي سَمِعتُ مِن سَلمانَ وَالمِقدادِ وأَبي ذَرٍّ شَيئا مِن تَفسيرِ القُرآنِ وأَحاديثَ عَن نَبِيِّ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله غَيرَ ما في أيدِي النّاسِ، ثُمَّ سَمِعتُ مِنكَ تَصديقَ ما سَمِعتُ مِنهُم، ورَأَيتُ في أيدِي النّاسِ أشياءَ كَثيرَةً مِن تَفسيرِ القُرآنِ، ومِنَ الأَحاديثِ عَن نَبِيِّ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنتُم تُخالِفونَهُم فيها، وتَزعُمونَ أنَّ ذلِكَ كُلَّهُ باطِلٌ، أفَتَرَى النّاسَ يَكذِبونَ عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مُتَعَمِّدينَ، ويُفَسِّرونَ القُرآنَ بِآرائِهِم ؟ قالَ: فَأَقبَلَ عَلَيَّ فَقالَ: قَد سَأَلتَ فَافهَمِ الجَوابَ:
إنَّ في أيدِي النّاسِ حَقّا وباطِلاً، وصِدقا وكَذِبا، وناسِخا ومَنسوخا، وعامّا وخاصّا، ومُحكَما ومُتَشابِها، وحِفظا ووَهما، وقَد كُذِبَ عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى عَهدِهِ حَتّى قامَ خَطيبا فَقالَ: «أيُّهَا النّاسُ ! قَد كَثُرَت عَلَيَّ الكَذّابَةُ، فَمَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدا فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ»، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيهِ مِن بَعدِهِ، وإنَّما أتاكُمُ الحَديثُ مِن أربَعَةٍ لَيسَ لَهُم خامِسٌ:
رَجُلٌ مُنافِقٌ يُظهِرُ الإِيمانَ، مُتَصَنِّعٌ بِالإِسلامِ، لا يَتَأَثَّمُ ولا يَتَحَرَّجُ أن يَكذِبَ عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مُتَعَمِّدا، فَلَو عَلِمَ النّاسُ أنَّهُ مُنافِقٌ كَذّابٌ لَم يَقبَلوا مِنهُ ولَم يُصَدِّقوهُ، ولكِنَّهُم قالوا: هذا قَد صَحِبَ رَسولَ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ورَآهُ وسَمِعَ مِنهُ، وأَخَذوا عَنهُ، وهُم لا يَعرِفونَ حالَهُ، وقَد أخبَرَهُ اللّه‏ُ عَنِ المُنافِقينَ بِما أخبَرَهُ ووَصَفَهُم بِما وَصَفَهُم، فَقالَ عز و جل: «وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»۱، ثُمَّ بَقوا بَعدَهُ فَتَقَرَّبوا إلى أئِمَّةِ الضَّلالَةِ وَالدُّعاةِ إلَى النّارِ بِالزّورِ وَالكَذِبِ وَالبُهتانِ، فَوَلَّوهُمُ الأَعمالَ، وحَمَلوهُم عَلى رِقابِ النّاسِ، وأَكَلوا بِهِمُ الدُّنيا، وإنَّمَا النّاسُ مَعَ المُلوكِ وَالدُّنيا إلاّ مَن عَصَمَ اللّه‏ُ، فَهذا أحَدُ الأَربَعَةِ.
ورَجُلٌ سَمِعَ مِن رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شَيئا لَم يَحمِلهُ عَلى وَجهِهِ، ووَهِمَ فيهِ، ولَم يَتَعَمَّد كَذِبا، فَهُوَ في يَدِهِ، يَقولُ بِهِ ويَعمَلُ بِهِ ويَرويهِ، فَيَقولُ: أنَا سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَلَو عَلِمَ المُسلِمونَ أنَّهُ وَهِمَ لَم يَقبَلوهُ، ولَو عَلِمَ هُوَ أنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ.
ورَجُلٌ ثالِثٌ سَمِعَ مِن رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شَيئا أمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهى عَنهُ وهُوَ لا يَعلَمُ، أو سَمِعَهُ يَنهى عَن شَيءٍ ثُمَّ أمَرَ بِهِ وهُوَ لا يَعلَمُ، فَحَفِظَ مَنسوخَهُ ولَم يَحفَظِ النّاسِخَ، ولَو عَلِمَ أنَّهُ مَنسوخٌ لَرَفَضَهُ، ولَو عَلِمَ المُسلِمونَ إذ سَمِعوهُ مِنهُ أنَّهُ مَنسوخٌ لَرَفَضوهُ.
وآخَرُ رابِعٌ لَم يَكذِب عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، مُبغِضٌ لِلكَذِبِ خَوفاً مِنَ اللّه‏ِ وتَعظيماً لِرَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، لَم يَنسَهُ، بَل حَفِظَ ما سَمِعَ عَلى وَجهِهِ، فَجاءَ بِهِ كَما سَمِعَ لَم يَزِد فيهِ ولَم يَنقُص مِنهُ، وعَلِمَ النّاسِخَ مِنَ المَنسوخِ، فَعَمِلَ بِالنّاسِخِ ورَفَضَ المَنسوخَ؛ فَإِنَّ أمرَ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ ومَنسوخٌ، وخاصٌّ وعامٌّ، ومُحكَمٌ ومُتَشابِهٌ، قَد كانَ يَكونُ مِن رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الكَلامُ لَهُ وَجهانِ: كَلامٌ عامٌّ وكَلامٌ خاصٌّ؛ مِثلُ القُرآنِ، وقالَ اللّه‏ُ عز و جل في كِتابِهِ: «مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»۲، فَيَشتَبِهُ عَلى مَن لَم يَعرِف ولَم يَدرِ ما عَنَى اللّه‏ُ بِهِ ورَسولُهُ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ولَيسَ كُلُّ أصحابِ رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كانَ يَسأَ لُهُ عَنِ الشَّيءِ فَيَفهَمُ، وكانَ مِنهُم مَن يَسأَ لُهُ ولا يَستَفهِمُهُ حَتّى إن۳ كانوا لَيُحِبّونَ أن يَجيءَ الأَعرابِيُّ وَالطّاري۴ فَيَسأَلَ رَسولَ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حَتّى يَسمَعوا.
وقَد كُنتُ أدخُلُ عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كُلَّ يَومٍ دَخلَةً وكُلَّ لَيلَةٍ دَخلَةً، فَيُخلِيني فيها، أدورُ مَعَهُ حَيثُ دارَ، وقَد عَلِمَ أصحابُ رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ لَم يَصنَع ذلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النّاسِ غَيري، فَرُبَّما كانَ في بَيتي يَأتيني رَسولُ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ أكثَرُ ذلِكَ في بَيتي ـ وكُنتُ إذا دَخَلتُ عَلَيهِ بَعضَ مَنازِلِهِ أخلاني وأَقامَ عَنّي نِساءَهُ، فَلا يَبقى عِندَهُ غَيري، وإذا أتاني لِلخَلوَةِ مَعِيَ في مَنزِلي لَم تَقُم عَنّي فاطِمَةُ ولا أحَدٌ مِن بَنِيَّ، وكُنتُ إذا سَأَلتُهُ أجابَني، وإذا سَكَتُّ عَنهُ وفَنِيَت مَسائِلِي ابتَدَأَني، فَما نَزَلَت عَلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آيَةٌ مِنَ القُرآنِ إلاّ أقرَأَنيها وأَملاها عَلَيَّ، فَكَتَبتُها بِخَطّي، وعَلَّمَني تَأويلَها وتَفسيرَها، وناسِخَها ومَنسوخَها، ومُحكَمَها ومُتَشابِهَها، وخاصَّها وعامَّها، ودَعَا اللّه‏َ أن يُعطِيَني فَهمَها وحِفظَها، فَما نَسيتُ آيَةً مِن كِتابِ اللّه‏ِ ولا عِلما أملاهُ عَلَيَّ وكَتَبتُهُ مُنذُ دَعَا اللّه‏َ لي بِما دَعا، وما تَرَكَ شَيئا عَلَّمَهُ اللّه‏ُ مِن حَلالٍ ولا حَرامٍ، ولا أمرٍ ولا نَهيٍ كانَ أو يَكونُ ولا كِتابٍ مُنزَلٍ عَلى أحَدٍ قَبلَهُ مِن طاعَةٍ أو مَعصِيَةٍ إلاّ عَلَّمَنيهِ وحَفِظتُهُ، فَلَم أنسَ حَرفاً واحِداً، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدري ودَعَا اللّه‏َ لي أن يَملَأَ قَلبي عِلماً وفَهماً وحُكماً ونوراً، فَقُلتُ: يا نَبِيَّ اللّه‏ِ ! بِأَبي أنتَ واُمّي، مُنذُ دَعَوتَ اللّه‏َ لي بِما دَعَوتَ لَم أنسَ شَيئاً ولَم يَفُتني شَيءٌ لَم أكتُبهُ، أفَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسيانَ فيما بَعدُ ؟ فَقالَ: لا، لَستُ أتَخَوَّفُ عَلَيكَ النِّسيانَ وَالجَهلَ.۵

1.. المنافقون : ۴ .

2.. الحشر : ۷ .

3.. مخفَّفة من المثقّلة؛ ولذلك جاءت اللام في الخبر شرح نهج البلاغة: ج ۱۱ ص ۴۰.

4.. قال المجلسي قدس‏سره : قوله عليه‏السلام : الطاري ؛ أي الغريب الذي أتاه عن غير اُنس به وبكلامه ، وإنّما كانوا يحبّون قدومهما إمّا لاستفهامهم وعدم استعظامهم إيّاه ، أو لأنّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كان يتكلّم على وفق عقولهم فيوضحه حتّى يفهم غيرهم مرآة العقول : ج ۱ ص ۲۱۴ .

5.. الكافي : ج ۱ ص ۶۲ ح ۱ ، نهج البلاغة : الخطبة ۲۱۰ ، الخصال : ص ۲۵۵ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۳ ، الغيبة للنعماني : ص ۷۵ ح ۱۰ كلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۲۸ ح ۱۳ .

  • نام منبع :
    شناخت نامه حدیث - جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4826
صفحه از 501
پرینت  ارسال به