۵۷۴.الكافىـ به نقل از ابو عمرو مُتطبّب ـ: كتاب ظريف بن ناصح۱ را در موضوع ديات، بر امام صادق عليهالسلام عرضه كردم.
۵۷۵.الأمالى، طوسى ـ به نقل از حنان بن سُدَير ـ: من و پدرم، با مردى از نسل ابو لهب به نام عبيد اللّه بن ابراهيم مواجه شديم. او ما را صدا زد و گفت: اى ابو فضل ! اين مرد، از امام باقر عليهالسلام حديثى برايتان نقل مىكند و نام او، همان گونه كه در آخر حديث، از او نام برد، سُدَيف است هر چند اينجا نام او را نگفت [بلكه من اينجا مىگويم].
ما به او نزديك شديم و به او سلام كرديم و نواده ابو لهب به او گفت: حديث را بگو. او گفت: محمّد بن على باقر ـ كه هيچ يك از خاندان محمّد را نديدم كه همسنگ او باشد ـ از جابر بن عبد اللّه انصارى برايم نقل كرد كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمد و بر منبر رفت و مهاجران و انصار، براى نماز، جمع شدند. آن گاه فرمود: «اى مردم ! هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد، خداوند، او را يهودى محشور مىكند».
جابر مىگويد: من برخاستم و گفتم: اى پيامبر خدا ! اگر چه شهادت دهد كه معبودى جز خداى يكتا نيست و تو پيامبر خدا هستى ؟
فرمود: «آرى ؛ اگر چه شهادت دهد. او با شهادت دادن [به يگانگى خدا و رسالت من]، فقط سبب مىشود كه خونش ريخته نشود يا با دست خود و ذليلانه، جزيه ندهد».
سپس فرمود: «اى مردم ! هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد، خداوند در روز قيامت، او را يهودى محشور مىكند و اگر به زمان دجّال برسد، به او ايمان مىآورد و اگر آن زمان را درك نكند، از گورش بر انگيخته مىگردد تا به او ايمان بياورد. همانا پروردگارم عز و جل، در ميان [آفرينش] گلِ [آدمى] امّت مرا برايم مجسّم ساخت و نام همه افراد امّتم را به من آموخت ـ همان گونه كه همه نامها را به آدم، آموخت ـ. سپس پرچمداران، از برابر من گذشتند و من، براى على و شيعيان او آمرزش طلبيدم».
حنان گفت: پدرم به من گفت: اين حديث را بنويس و من نوشتم. فردا به جانب مدينه حركت كرديم و رسيديم و نزد امام صادق عليهالسلام رفتيم. من به ايشان گفتم: فدايت شوم ! مردى از مكّيان به نام سُدَيف، حديثى از پدرتان به من گفته است. فرمود: «آن را حفظ دارى ؟». گفتم: مكتوبش كردهام. فرمود: «آن را بياور». من آن را به ايشان عرضه كردم. چون به جمله «در آن هنگام كه گِلِ آدميان را مىسرشتند، خداوند، امّت مرا برايم مجسّم ساخت و نام همه افراد امّتم را به من آموخت، همان گونه كه همه نامها را به آدم عليهالسلام، تعليم داد» رسيد، فرمود: «اى سُدَير ! چه هنگام، اين حديث را از قول پدرم برايت نقل كرد ؟». گفتم: هفت روز است كه روايت او را از پدرتان شنيدهام. فرمود: «من فكر مىكردم كه اين حديث، از دهان پدرم براى هيچ كسى بيرون نيامده است».