289
گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام

گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد كه : او را رها كنيد تا با او سخن بگويم.
پسر اشعث به مسلم ، نزديك شد و رو به روى وى ايستاد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى و خونت بر گردن من است.
مسلم به وى گفت : اى پسر اشعث ! گمان مى‏كنى تا نيرويى براى جنگيدن دارم ، دست دراز مى‏كنم؟ نه ! به خدا ، هرگز چنين نمى‏شود . آن گاه بر پسر اشعث، يورش برد و او را تا پيش يارانش عقب راند. سپس به جاى خود باز گشت و ايستاد و گفت: بار خدايا ! عطش، امانم را بُريده است!
كسى جرئت نداشت به وى نزديك شود ، يا به او آب دهد. پسر اشعث ، رو به يارانش كرد و گفت : واى بر شما ! اين براى شما ننگ و عار است كه اين گونه از يك مرد ، درمانده شويد . همه با هم ، بر او يورش بريد.
همه بر مسلم يورش آوردند و او هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى ، به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آنان رد و بدل شد . بُكَير ، ضربتى بر لب بالاى مسلم زد و مسلم بن عقيل هم بر او ضربتى زد و او كشته بر زمين افتاد.
آن گاه مسلم از پشت سر ، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند . مردى از قبيله بنى سليمان به نام عبيد اللَّه بن عبّاس نيز جلو آمد و عمامه‏اش را برداشت.۱

1.أرسَلَ إلَيهِ [أي إلى‏ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ‏] عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ أن أعطِهِ الأَمانَ ؛ فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ عَلَيهِ إلّا بِالأَمانِ . فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ يَقولُ : وَيحَكَ يَابن عَقيلٍ ! لا تَقتُل نَفسَكَ ، لَكَ الأَمانُ ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَقولُ : لا حاجَةَ إلى‏ أمانِ الغَدَرَةِ ، ثُمَّ جَعَلَ يُقاتِلُهُم وهُوَ يَقولُ : أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّا ولَو وَجَدتُ المَوتَ كَأساً مُرّاأكرَه أن اُخدَعَ أو اُغَرّا كُلُّ امرِى‏ءٍ يَوماً يُلاقي شَرّاأضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا قالَ : فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وقالَ : وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ ! إنَّكَ لا تُكذَبُ ولا تُغَرُّ ، القَومُ لَيسوا بِقاتِليكَ فَلا تَقتُل نَفسَكَ . قالَ : فَلَم يَلتَفِت مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ - رَحِمَهُ اللَّهُ - إلى‏ كَلامِ ابنِ الأَشعَثِ ، وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى‏ اُثخِنَ بِالجِراحِ ، وضَعُفَ عَنِ القِتالِ ، وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، فَقالَ مُسلِمٌ : وَيلَكُم ! ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ ؟ ! وَيلَكُم ! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ ؟ قالَ : ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم - عَلى‏ ضَعفِهِ - فَكَسَرَهُم وفَرَّقَهُم فِي الدُّروبِ ، ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ إلى‏ بابِ دارٍ هُناكَ ، فَرَجَعَ القَومُ إلَيهِ فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : ذَروهُ حَتّى‏ اُكَلِّمَهُ بِما يُريدُ . قالَ : ثُمَّ دَنا مِنهُ ابنُ الأَشعَثِ حَتّى‏ وَقَفَ قُبالَتَهُ ، وقالَ : وَيلَكَ يَابنَ عَقيلٍ ، لا تَقتُل نَفسَكَ ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ : أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اُعطي بِيَدي أبَداً وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ ؟ لا وَاللَّهِ ، لا كانَ ذلِكَ أبَداً ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ حَتّى‏ ألحَقَهُ بِأَصحابِهِ . ثُمَّ رَجَعَ مَوضِعَهُ فَوَقَفَ وقالَ : اللَّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي . قالَ : فَلَم يَجسُر أحَدٌ أن يَسِقيَهُ الماءَ ولا قَرُبَ مِنهُ ، فَأَقبَلَ ابنُ الأَشعَثِ عَلى‏ أصحابِهِ وقالَ : وَيلَكُم ! إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالفَشَلُ أن تَجزَعوا مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذا الجَزَعَ ، اِحمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةً واحِدَةً . قالَ : فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم ، فَقَصَدَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ : فَضَرَبَهُ بُكَيرٌ ضَربَةً عَلى‏ شَفَتِهِ العُليا ، وضَرَبَهُ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ضَرَبةً فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ قَتيلاً ؛ قالَ : فَطُعِنَ [مُسلِمٌ‏] مِن وَرائِهِ طَعنَةً فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ ، فَاُخِذَ أسيراً ، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ . وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمانَ ، يُقالُ لَهُ : عُبَيدُ اللَّهِ بنُ العَبّاسِ ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ ۱۶۹ (الفتوح : ج ۵ ص ۵۳) .


گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
288

۱۶۸.الفتوح : عبيد اللَّه بن زياد براى محمّد بن اشعث ، پيغام فرستاد كه به مسلم ، امان بده ؛ چرا كه جز از اين طريق ، نمى‏توانى بر او دست يابى.
محمّد بن اشعث ، پس از آن گفت: واى بر تو ، اى مسلم ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى .
مسلم بن عقيل مى‏گفت: مرا به امانِ اهل نيرنگ ، نيازى نيست . آن گاه به نبرد پرداخت و اين شعر را مى‏خواند:


سوگند ياد كرده‏ام كه جز به آزادگى ، كشته نشوم ،گرچه مرگ را جامى تلخ بيابم .
خوش ندارم به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم .هر كسى روزى ، مرگ را ملاقات مى‏كند .
با شما نبرد مى‏كنم و از سختى نمى‏هراسم.
محمّد بن اشعث ، بانگ برآورد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! به راستى كه به تو دروغ گفته نمى‏شود و تو فريب داده نمى‏شوى . اين جمعيت ، قصد كشتن تو را ندارند . پس خودت را به كشتن مده.
مسلم - كه خداوند ، رحمتش كند - به سخن پسر اشعث ، اعتنايى نكرد و به نبرد ، ادامه داد تا جراحت‏هاى سنگينى بر او وارد شد و از جنگيدن ، ناتوان شد . جمعيت بر او يورش بردند و با تير و سنگ بر او مى‏زدند . مسلم گفت: واى بر شما ! آيا به سويم سنگ ، پرتاب مى‏كنيد - آن گونه كه به كفّار ، سنگ مى‏زنند - ، در حالى كه من از خانواده پيامبرانِ ابرارم؟ آيا حقّ پيامبر را در باره خاندانش پاس نمى‏داريد؟
سپس با وجود ضعف ، بر آنان يورش بُرد و جمعيت را در هم شكست و آنان را پراكنده ساخت . آن گاه برگشت و بر درِ خانه تكيه زد . سپاهيان به سمت مسلم ، باز

  • نام منبع :
    گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏ شهرى، تلخیص: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45913
صفحه از 1088
پرینت  ارسال به