وقتى جملهای از گویندهاى صادر میشود، مخاطب بدون درنگ، قواعد متعارف را در باره آن اعمال میکند و از این طریق، منظور وی را در مییابد و آن معنا را به آن کلام و گویندهاش نسبت میدهد و مىگوید: فلانى چنین و چنان گفته است. همین شیوه تفهیم و تفهّم، در محاکم قضایى و اقرارها و شهادتها و امثال آنها معمول است و باید چنین نیز باشد؛ چرا که کلام آدمى بر اساس همین قواعد عربى بیان مىشود و هر گویندهاى به اتّکاى آن قواعد، سخن مىگوید و مىداند که شنوندهاش نیز آن قواعد را اعمال مىکند و تک تک کلمات و جملات را بر مصادیق حقیقى و مجازى _ که علم لغت در اختیارش گذاشته _ تطبیق مىدهد؛ امّا بیان قرآنى بر این مجرا جریان ندارد؛ بلکه کلامى است که الفاظ آن در عین این که از یکدیگر جدایند، به یکدیگر متّصل اند و هر یک، بیانگر دیگرى و به فرموده امام على علیه السلام، «شاهد بر مراد دیگرى» است. پس نباید به مدلول یک آیه و آنچه از به کار بردن قواعد عربی به دست میآید، اکتفا نمود، بدون این که سایر آیات مناسب با آن را مورد دقّت و اجتهاد قرار داد. علّامه طباطبایی در باره پیوستگی معنایی آیات قرآن از آیه ۸۱ سوره نساء استفاده کرده که به موجب آن با تدبّر در قرآن معلوم میشود که در قرآن اختلاف نیست : (أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً؛۱ آیا در قرآن نمیاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسیاری مییافتند).
وی در چند سطر بعد، متذکّر شده که فرق بین زبان قرآن با زبان عربی در نحوه استعمال الفاظ و چینش جملات و به کار بردن فنون ادبى و صناعات لفظى نیست؛ زیرا قرآن، کلامى عربى است که همه آنچه در سایر کلمات عربى رعایت مىشود، در آن نیز رعایت شده است، چنان که قرآن خود میگوید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ؛۲ و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا [حقایق را] برای آنان بیان کند) و (وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ؛۳ و این (قرآن)، به زبان عربی آشکار است) و (إِنَّا جَعَلْناهُ