که تأویل را تنها ائمّه علیهم السلام میدانند)، گویای آن است که قرآن یا باطن آن _ که گویی آن باطن، تنها مقصد و هدف قرآن یا بخشی از آن است _ ، برای آدمیان فهمناپذیر است. اکثر، بلکه همه عالمان تفسیر اجتهادی به رغم اختلاف دیدگاه در معنای ظاهر و باطن و نیز نسبت و ارتباط آن دو و اعتبار آنها، فهمپذیری قرآن را مفروض دانسته یا به آن تصریح کردهاند،۱ هر چند که این اختلاف، در گونه تفهیم قرآن آشکار میشود.
در باره «تفسیر به رأی» نیز از دیرباز، مفسّران و عالمان قرآن سخن گفتهاند.۲ دیدگاه غالب، آن است که تفسیر به رأی، ملازم با فهمناپذیری قرآن توسّط آدمیان نیست.۳
شیوه تفهیم قرآن
پس از آن که معلوم شد قرآن برای آدمیان فهمپذیر است، این پرسش مطرح میشود که: قرآن در تفهیم مقاصد خود، چگونه عمل کرده است؟ در مواجهه با قرآن جهت فهم مقاصد آن، آدمیان باید چه شیوهای را اختیار نمایند؟ آیا شیوه قرآن در بیان مقاصد، به سان شیوه متعارف در میان آدمیان است که در این صورت، آنان با مراعات قواعد معمول تفهیم و تفهّم در زبان عربی میتوانند به فهم قرآن برسند؟ یا زبان متعارف، اگر چه لازم است؛ ولی کافی نیست و افزون بر ویژگیهای زبان عربی باید به ویژگیهای خاصّ زبان قرآن هم توجّه نمود؟ در این فرض، با تکیه صرف بر شیوه گفتاری متعارف نمیتوان به مقاصد قرآن نائل شد؛ بلکه قرآن خود، شیوه گفتاریاش را مشخّص کرده است و باید به همان شیوه _ که میتوان از آن به «شیوه خاص» یاد کرد _ ، توجّه نمود.
در برخی حوزههای دانش و معارف اسلامی بویژه تفسیر و اصول فقه، کم و بیش به زبان قرآن در شیوه تفهیم پرداخته شده است. در دانش تفسیر به مناسبت بحث از: عبارت «لسان عربی مبین»، لسان قوم، وجود تکرار در قرآن، تفسیر به رأی، لزوم تفسیر