دیده میشود. به جهت این پراکندگی و نگاه استقلالی به آنها، برآیند بحثها در موارد بسیار و گاه نسبت به یک اندیشهور، هماهنگ نیست.
۲. پیداست که این مسائل برای استدلال، در یک سطح از اهمّیت قرار ندارند و ماهیت سنّت و دلیل اعتبار آن با سایر مسائل در یک سطح از اهمّیت نیستند؛ زیرا شناخت حاصل در باره ماهیت سنّت میتواند بر شناخت نسبت به دیگر مسائل تأثیر بگذارد، چنان که دلیل اعتبار سنّت نسبت به دیگر مسائل، این گونه است. با رهگیری مسائل یاد شده در نگاه و آثار اندیشهوران مسلمان معلوم میشود که جایگاه و میزان اهمّیت مسائل در پردازش آنها دیده نشده است. آنان مسائل فرعی مانند: نَسخ و تخصیص، پالایش حدیث با قرآن و تفسیر را فراوان بحث کردهاند؛ لیکن از ماهیت سنّت و دلیل اعتبار آن، به بیانی کلّی و با اشاره گذشتهاند.
۳. شناخت درست ماهیت سنّت و دلیل اعتبار آن، نیازمند دلیل قطعی است. چنان که این دلیل نقلی باشد، میباید در دو جنبه سند و مدلول، این گونه باشد؛ ولی گویا دلایل نقلیِ ماهیت وحیانی سنّت، ویژگی یاد شده را ندارند. از سنّت نمیتوان بر ماهیت و اعتبار آن استدلال کرد؛ زیرا استدلالی دوری است، افزون بر آن که یک یا دو موردی که به آن استناد شده، خبر واحد و ظنآور است. اجماع نیز به جهت احتمال استناد آن به سنّت نمیتواند دلیل واقع شود.۱
دلیل عقلی بر اعتبار سنّت، به دو تقریر بیان شده است: یکی ضرورت بیان جزئیّات احکام که در قرآن به گونه کلّی آمده است و دیگری عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله؛۲ ولی گویا دو تقریر یاد شده، تمام نیستند؛ زیرا تقریر اوّل بر مقدّماتی استوار است که قطعی نیستند و تقریر دوم بر وجود تلازم عقلی میان عصمت و اعتبار سنّت استوار است و این تلازم، روشن و قطعی نیست؛ چرا که با دلیل عصمت، ثابت میشود که پیامبر صلی الله علیه و آله در ادّعای نبوّت دروغگو نیست، نه این که خطا نمیکند یا گرفتار اشتباه و فراموشی نمیشود. اصول عقلائیه مانند اصالت عدم خطا یا سهو یا غفلت نیز در این جا به جهت آن که علمآور نیستند، کارآیی ندارند.