37
عرضۀ حدیث بر قرآن

بفهماند موسى علیه السلام مورد خطاب و گفتگوى خدا قرار گرفت، هر چند که همین معنا از نظر این که به موسى علیه السلام چنین و چنان فهمانده شده، قول است و لذا از امر الهى در مورد قضا و قدر و حکم و تشریع و امثال آن، به قول تعبیر شده است. همین «قول»، در جایى که عنایت به فهماندن گفتاری پنهان از غیر انبیاست، به وحى تعبیر مى‏شود، و به همین جهت است که قرآن، تفهیم به انبیا علیهم السلام را وحى می‌خواند.۱ در باره وحی، در قسمت الفاظ قرآن سخن گفته خواهد شد.

اطلاق حقیقی کلام و قول بر فعل خدا

معلوم شد که اطلاق کلام و قول بر فعل خدا، حقیقی است، چه مبنای معنا‌مرکزی اختیار شود، چه مبنای استعمال‌مرکزی. پیداست که در مبنای نخست، می‌توان معنای اصلی _ که همان قدر مشترک است _ را معنای حقیقی و معانی‌ای را که افزایش و کاهش معنایی دارند، مجازی شمرد. در استعمال ‌مرکزی نیز همه موارد استعمال، حقیقی اند.

بنا بر مبنای اوّل که معروف است، برخی در توجیه اطلاق حقیقی کلام بر فعل تفهیمی خدا چنین استدلال کرده‌اند که بشر در آغاز، مفردات الفاظ را در مقابل محسوسات و امور جسمانى وضع کرد و هر گاه لغتی را به ‏زبان می‏آورد، شنونده به معناى مادّی و محسوس آن منتقل مى‏شد. سپس به تدریج، به امور معنوی منتقل شد و این انتقال و استعمال لفظ در امور معنوی، هر چند در ابتدا استعمال مجازى بود، لیکن در اثر تکرار استعمال، آن امر معنوى هم معناى حقیقى کلمه شد؛ چون یکى از نشانه‌هاى حقیقت بودن استعمال، تبادر است، یعنى این که هر گاه کلمه به زبان جارى شود، آن معنا به ذهن بیاید.

همچنین ترقّى اجتماع و پیشرفت انسان در تمدّن موجب مى‏شد که وسایل زندگی، دوشادوش نیازهای زندگی، تحوّل پیدا کند و مرتّب رو به دگرگونى بگذارد، در حالی که فلان کلمه و اسم، همان اسم روز اوّل بود. به عبارت دیگر، مصداق و معناى فلان کلمه تغییر شکل می‌داد، در حالی که غرضى که از آن مصداق منظور بوده، همان غرض سابق

1.ر . ک: المیزان: ج۲ص۳۱۹.


عرضۀ حدیث بر قرآن
36

گویا بر مبنای معنای مرکزی‌محور نمی‌توان به آسانی قدر مشترک این سه معنا را پیدا کرد. به همین جهت، شیخ حسن مصطفوی که همه تلاش او در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم به این کار صرف شده و کوشیده موارد استعمال را به معنای مشترک _ که از آن به مادّه اصلی یاد کرده _ برگشت دهد، در این مورد ناکام مانده است. وی متذکّر شده که کلام در اصل مادّه، عبارت است از ابراز افکار و منویّات به هر وسیله ممکن. این ابراز به حسب اشخاص و موارد، مختلف است و در آن، لغت، زبان و انسان دخالت ندارد. وی در باره مفهوم جرح که گویا با معنای یاد شده همخوان نیست، تنها به عنوان مفهومی عاریتی، عبری و آرامی یاد کرده است. البتّه نگارنده ارتباط عاریتی بودن این مفهوم را با معنای یاد شده، متوجّه نگردید.

بر اساس این مبنا معنای مرکزی کلام، عبارت است از ابراز باطن که گاه با ظهور وجود خارجیِ تکوینی آن است و گاه به ظهور لفظی زبانی. قرآن، ظهور لفظی زبانی کلام خداست و بر مبنای استعمال‌محوری معنای واژه، قراین فراوان بافتی در آیات یافت می‌شوند که بر حقیقی بودن کلام خدا به این معنا که خدا با آفریدگانش سخن گفته (اگر چه کیفیت آن دانسته نیست)، دلالت می‌کند.

در پایان این قسمت، بدون فایده نیست که به دو مطلب به صورت کوتاه اشاره شود: یکی در باره تعدّد الفاظ ناظر به فعل تفهیم خدا به بشر در قرآن و دوم در باره اختلاف این الفاظ از جهت موارد کاربرد، چنان که برخی از اینها به مواردی و برخی دیگر به مواردی دیگر اختصاص یافته‌‌اند، با آن که همگی در معنای تفهیم معنای مقصود، مشترک هستند، مانند این که خداوند، بعضى از موارد را «کلام»، بعضى را «قول» و بعضى را «وحی» نامیده است.

برخی بر این نظرند که اختصاص هر مورد به یک تعبیر، از این جهت بوده که انطباق عنایت لفظى با مورد، ظهور بهترى داشته باشد. مثلاً در آن جا که از کلام به جای قول، تعبیر شده، بدین جهت بوده که هم اصل معنا (سخن گفتن خدا با موسی علیه السلام) رسانده شود و هم احترامى از موسی علیه السلام شده باشد، به این صورت که او نسبت به سایر انبیاى قبل از خود، فضیلتى دارد. پس عنایت در این گونه تعبیر کردن، در همین است که

  • نام منبع :
    عرضۀ حدیث بر قرآن
    سایر پدیدآورندگان :
    مهدی احمدی نورآبادی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 18881
صفحه از 312
پرینت  ارسال به