بفهماند موسى علیه السلام مورد خطاب و گفتگوى خدا قرار گرفت، هر چند که همین معنا از نظر این که به موسى علیه السلام چنین و چنان فهمانده شده، قول است و لذا از امر الهى در مورد قضا و قدر و حکم و تشریع و امثال آن، به قول تعبیر شده است. همین «قول»، در جایى که عنایت به فهماندن گفتاری پنهان از غیر انبیاست، به وحى تعبیر مىشود، و به همین جهت است که قرآن، تفهیم به انبیا علیهم السلام را وحى میخواند.۱ در باره وحی، در قسمت الفاظ قرآن سخن گفته خواهد شد.
اطلاق حقیقی کلام و قول بر فعل خدا
معلوم شد که اطلاق کلام و قول بر فعل خدا، حقیقی است، چه مبنای معنامرکزی اختیار شود، چه مبنای استعمالمرکزی. پیداست که در مبنای نخست، میتوان معنای اصلی _ که همان قدر مشترک است _ را معنای حقیقی و معانیای را که افزایش و کاهش معنایی دارند، مجازی شمرد. در استعمال مرکزی نیز همه موارد استعمال، حقیقی اند.
بنا بر مبنای اوّل که معروف است، برخی در توجیه اطلاق حقیقی کلام بر فعل تفهیمی خدا چنین استدلال کردهاند که بشر در آغاز، مفردات الفاظ را در مقابل محسوسات و امور جسمانى وضع کرد و هر گاه لغتی را به زبان میآورد، شنونده به معناى مادّی و محسوس آن منتقل مىشد. سپس به تدریج، به امور معنوی منتقل شد و این انتقال و استعمال لفظ در امور معنوی، هر چند در ابتدا استعمال مجازى بود، لیکن در اثر تکرار استعمال، آن امر معنوى هم معناى حقیقى کلمه شد؛ چون یکى از نشانههاى حقیقت بودن استعمال، تبادر است، یعنى این که هر گاه کلمه به زبان جارى شود، آن معنا به ذهن بیاید.
همچنین ترقّى اجتماع و پیشرفت انسان در تمدّن موجب مىشد که وسایل زندگی، دوشادوش نیازهای زندگی، تحوّل پیدا کند و مرتّب رو به دگرگونى بگذارد، در حالی که فلان کلمه و اسم، همان اسم روز اوّل بود. به عبارت دیگر، مصداق و معناى فلان کلمه تغییر شکل میداد، در حالی که غرضى که از آن مصداق منظور بوده، همان غرض سابق