۵۳۰. امام صادق عليه السلام - در احتجاج با زنديقى كه گفته بود: آيا از حكمت خداست كه براى خود دشمنى گماشته ، حال آن كه خدا بود و دشمن نداشت ، پس آن گونه كه مىگويى ، ابليس را آفريد و بر بندگانش مسلّط كرد ، تا آنان را به خلاف اطاعتش بخواند و به معصيتش فرمان دهد و آن گونه كه مىگويى ، براى وى نيرويى قرار دهد كه با نيرنگ ، به دلهاى ايشان راه يابد و ايشان را وسوسه كند ، تا در پروردگارشان ترديد كنند و دينشان را برايشان مُشتَبَه (ترديدآميز) سازد ، تا شناخت خدا را از ايشان بگيرد ؛ تا آن جا كه گروهى به سبب وسوسه او ، ربوبيّت خدا را منكر شدند و جز او را پرستيدند . پس چرا دشمنش را بر بندگانش مسلّط كرده و راه گمراه ساختن آنان را براى او باز گذاشته است؟ - : اين دشمنى كه گفتى ، دشمنىاش به خدا زيان نمىرساند ودوستىاش او را بهرهاى نمىدهد . دشمنىاش از مُلك او چيزى نمىكاهد و دوستىاش در آن چيزى نمىافزايد . تنها از دشمنى پرهيز مىشود كه قدرت زيان و سود رساندن دارد كه چون قصد گرفتن سرزمينى و يا مقهور كردن پادشاهى كند ، بتواند ؛ ولى ابليس ، خود بنده است . خدا او را آفريد تا بندگىاش را بكند و او را به وحدانيت بستايد ؛ و خدا از همان هنگام آفرينش وى مىدانست كه او چيست و كارش به كجا مىانجامد . پس همواره ، خدا را همراه با فرشتگان عبادت كرد ، تا آن كه خداوند با سجده در برابر آدم عليه السلام او را آزمايش كرد و او از روى حسد و چيرگى شقاوتش خوددارى كرد پس اين هنگام ، خدا لعنتش كرد و او را از صف فرشتگان بيرون كرد و ملعون و مطرود به زمين فرو آورد و به همين سبب ، دشمن آدم عليه السلام و فرزندانش شد و هيچ تسلّطى بر فرزندان آدم ندارد ، جز وسوسه و دعوت به بيراهه و با وجود سرپيچىاش ، به ربوبيّت پروردگارش اقرار كرده است .
۵۳۱. امام زين العابدين عليه السلام - در دعايش - : خداى من! از دشمنى پيش تو شِكوه مىكنم كه مرا به بيراهه مىكشانَد و از شيطانى كه گمراهم مىكند ، سينهام را از وسواس ، آكنده و دمدمههاى او دلم را احاطه كرده است . هوسم را پشتيبانى مىكند و محبّت دنيا را برايم مىآرايد و ميان من و فرمانبردارى و نزديكى به تو جدايى مىاندازد .