مأمون وقتى با عدم پذيرش امام عليهالسلام روبهرو مىشود، به اين انگيزه خود تصريح مىكند و به ايشان مىگويد:
اى فرزند پيامبر خدا! تو با اين سخنت مىخواهى اين كار را از دوش خود بردارى و آن را از خود برانى، تا مردم بگويند: تو به دنيا بىرغبتى.
و امام عليهالسلام پاسخ مىدهد:
به خدا سوگند، از آن گاه كه خدايم مرا آفريده است، دروغ نگفتهام و به خاطر دنيا، در دنيا زهد نورزيدهام، و من مىدانم تو چه مىخواهى. با اين كار مىخواهى مردم بگويند: على بن موسى الرضا به دنيا بىرغبت نبود ؛ بلكه دستش به آن نمىرسيد. آيا نمىبينيد چگونه ولايت عهدى را به طمع خليفه شدن پذيرفت؟۱
پاسخ امام، خشم مأمون را برمىانگيزد و امام را به مرگ تهديد مىكند.
پس از پذيرش ولايتعهدى نيز براى برخى از شيعيان، همچنان اين سؤال مطرح بود. آنان با تعجّب از امام عليهالسلام مىپرسيدند:
اى پسر پيامبر خدا! مردم مىگويندكه تو ولىعهدى مأمون را قبول كردى با اين كه اظهار زهد [و بىميلى] به دنيا مىكنى؟۲
امّا امتناع امام عليهالسلام از سكونت در قصر، خوددارى از تجمّلات، همسفرگى با فرودستان، همصحبتى با فقرا و از همه مهمتر، پيش شرطهاى امام عليهالسلام براى پذيرش ولايتعهدى، سبب شد كه هدف مأمون در قداستزدايى از امام عليهالسلام ناكام بمانَد. او در همان ماه نخست كه امام عليهالسلام را براى اقامه نماز عيد به مصلاّ دعوت كرد، دريافت كه جايگاه امام عليهالسلام با پذيرش ولايتعهدى، هيچ لطمهاى نخورده است و اين جايگاه خلافت مأمون است كه لكّهدار و تضعيف شده است.