۶ / ۱۶
بيرون رفتن امام علیه السلام براى نماز عيد و بازگشتش پيش از برگزارى آن
۲۸۹.الكافىـ به نقل از على بن ابراهيم از ياسر خادم و ريّان بن صلت ـ: چون كار خليفه معزول (امين برادر مأمون) تمام شد و مأمون به خلافت رسيد، نامهاى به امام رضا عليهالسلام نوشت و ايشان را به خراسان خواست. ابو الحسن عليهالسلام برايش عذر و بهانه مىآورد ؛ امّا مأمون دستبردار نبود و برايش نامه مىنوشت، تا آن كه امام عليهالسلام فهميد چارهاى ندارد و مأمون از او دست بر نمىدارد. پس، از مدينه خارج شد و در آن زمان، ابوجعفر (امام جواد) هفت سال داشت. مأمون به امام عليهالسلام نوشت: «از راه جبل و قم حركت نكنيد. از راه بصره و اهواز و فارس بياييد» تا آن كه به مرو رسيد.
مأمون به امام عليهالسلام پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد. ابو الحسن عليهالسلام امتناع فرمود. مأمون گفت: پس ولايتعهدى را.
فرمود: «با شروطى مىپذيرم».
مأمون گفت: هر شرطى مىخواهى، بگو.
امام رضا عليهالسلام نوشت: «من به اين شرط، ولايتعهدى را مىپذيرم كه امر و نهى نكنم، فتوا و حكم ندهم، عزل و نصب نكنم، در وضع موجود تغييرى ندهم، و مرا از همه اين كارها معاف بدارى». مأمون همه اين شروط را پذيرفت.
ياسر گفت: چون عيد [قربان] فرا رسيد، مأمون براى امام رضا عليهالسلام پيغام فرستاد و درخواست كرد كه ايشان بر مركب نشيند و در نماز عيد حاضر شود و نماز را اقامه كند و خطبه بخواند. امام رضا عليهالسلام به او پيغام داد كه: شروطى را كه ميان من و تو براى پذيرفتن ولايتعهدى بود، خودت مىدانى.
مأمون پيغام داد: غرضم از اين كار، آن است كه مردم اطمينان قلبى پيدا كنند و به فضل و دانش شما پى ببرند.
امام عليهالسلام مرتّب به او جواب مىداد و مأمون اصرار مىكرد. امام عليهالسلام فرمود: اى امير المؤمنين! اگر مرا از اين كار معاف دارى، خوشتر دارم و اگر معافم ندارى، با همان روشى بيرون مىروم كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله و امير مؤمنان عليهالسلام مىرفتند.
مأمون گفت: هر گونه مىخواهيد، برويد. و به فرماندهان و مردم دستور داد كه صبح زود بر درِ سراى ابو الحسن عليهالسلام حاضر شوند.
مردم، از مرد و زن و كودك، در راهها و پشتبامها در مسير ابو الحسن عليهالسلام نشستند و فرماندهان و سپاهيان بر درِ سراى ابو الحسن عليهالسلام گرد آمدند. چون خورشيد طلوع كرد، امام عليهالسلام غسل كرد و عمامهاى سفيد از جنس پنبه بر سر نهاد و يك سر آن را بر سينهاش انداخت و سر ديگرش را ميان دو شانهاش و آستينها و پاچههايش را بالا زد و سپس به همه اطرافيانش فرمود: «شما نيز چون من كنيد». آن گاه عصايى به دست گرفت و در حالى كه پاهايش برهنه بود و پاچههاى شلوارش را تا نصف ساقش و آستينهايش را نيز بالا زده بود و ما در جلو او بوديم، بيرون آمد. چون حركت كرد و ما هم پيشاپيش ايشان به راه افتاديم، سرش را به سوى آسمان برداشت و چهار تكبير گفت، آن سان كه خيال كرديم آسمان و ديوارها با او همصدا شدند. فرماندهان و مردم، آماده و مسلّح و آراسته به بهترين زيور، به درگاه ايستاده بودند. چون ما با اين شكل و هيئت بيرون آمديم و سپس امام رضا عليهالسلام بيرون آمد، جلوى در درنگى كرد و فرمود: «اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، اللّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام، و الحمد للّه على ما أبلانا» ؛ ما هم با صداى بلند، آن را مىگفتيم.
مردم با ديدن ابو الحسن عليهالسلام چنان گريه و ناله و فريادى بر آوردند كه مرو به لرزه در آمد. فرماندهان چون ابو الحسن عليهالسلام را پابرهنه ديدند، از مركبهاى خود پياده شدند و كفشهايشان را دور انداختند. امام عليهالسلام پياده مىرفت و هر ده قدم مىايستاد و سه بار تكبير مىگفت. خيال مىكرديم آسمان و زمين و كوهها با او همصدايى مىكنند. مرو يكپارچه گريه شده بود. خبر به مأمون رسيد. فضل بن سهل ذو الرياستين به او گفت: اى امير المؤمنين! اگر رضا عليهالسلام با اين وضع به مصلاّ رسد، مردم فريفته او مىشوند. صلاح، اين است كه از او بخواهى برگردد.
پس مأمون به امام عليهالسلام پيغام فرستاد كه برگردد. ابو الحسن عليهالسلام كفشهاى خود را خواست و پوشيد و بر مركب نشست و باز گشت.