۲۷۸.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از جعفر بن يحيى ـ: از عيسى بن جعفر شنيدم كه به هارون وقتى از رقّه به مكّه مىرفت، گفت: سوگندى را كه در باره خاندان ابوطالب خوردهاى، به ياد بياور. تو سوگند خوردى كه اگر هر كس بعد از موسى [بن جعفر] ادّعاى امامت كرد، او را با شكنجه گردن زنى. اينك پسرش على چنين ادّعايى دارد و در باره او همان چيزى را مىگويند كه در باره پدرش مىگفتند.
هارون با خشم به او نگاه كرد و گفت: نظرت چيست؟ مىخواهى همه آنها را بكشم؟!
موسى بن مهران گفت: من چون اين را شنيدم، نزد امام عليهالسلام رفتم و به ايشان خبر دادم. فرمود: «من چه كارى به آنها دارم! نمىتوانند كارى با من بكنند».
۲۷۹.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از مخوّل سجستانى ـ: هنگامى كه پيك، دستور بردن امام رضا عليهالسلام به خراسان را آورد، من در مدينه بودم. ايشان براى خداحافظى با پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به مسجد [النبى]رفت و چند بار با پيامبر صلىاللهعليهوآله خداحافظى كرد و هر بار به سوى قبر باز مىگشت و با صداى بلند گريه و شيون مىكرد.
من جلو رفتم و سلام كردم. ايشان جوابم را داد. به ايشان تهنيت گفتم. فرمود: «به زيارتم بيا ؛ زيرا من از جوار جدّم مىروم و در غربت مىميرم و در كنار هارون دفن مىشوم».
من به دنبال امام حركت كردم تا [آن كه به خراسان رسيد و] در طوس درگذشت و در كنار هارون به خاك سپرده شد.
۲۸۰.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از موسى بن هارون ـ: امام رضا عليهالسلام را ديدم كه در مدينه به هرثمه نگاهى كرد و فرمود: «گويا او را مىبينم كه به مرو مىبرند و گردنش را مىزنند» و چنان شد كه فرمود.