۲۶۸.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از ياسر خادم ـ: امام رضا عليهالسلام هر گاه خلوت مىكرد[و به اندرونى مىآمد]، تمام حَشَم و خدم خود را از كوچك و بزرگ، جمع مىكرد و با آنان به گفتگو مىپرداخت و خوش و بش مىكرد، و هر گاه براى خوردن غذا مىنشست، همگان را از كوچك و بزرگ، حتّى مهتر و حجامتگر را با خود بر سر سفره مىنشاند.
۲۶۹.الكافىـ به نقل از عبد اللّه بن صلت، از مردى از اهالى بلخ ـ: در سفر امام رضا عليهالسلام به خراسان همراه ايشان بودم. روزى فرمود سفره برايش انداختند و غلامان خود را از سياه و غير سياه، كنار سفره گرد آورد. من گفتم: فدايت شوم! كاش براى اينها جداگانه سفرهاى مىانداختيد!
فرمود: «ساكت باش! خداوند متعال، يكى است، مادر، يكى است، پدر، يكى است و پاداش نيز به اعمال است».
۶ / ۷
آگاهى امام علیه السلام از درونها
۲۷۰.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از محمّد بن عبد اللّه قمى ـ: در خدمت امام رضا عليهالسلام بودم و تشنگى شديدى مرا گرفته بود ؛ ولى خوش نداشتم آب بخواهم. ديدم ايشان آب خواست و از آن چشيد و سپس به من داد و فرمود: «اى محمّد! بنوش. خنك است» و من هم نوشيدم.
۲۷۱.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از هشام عبّاسى ـ: بر ابو الحسن رضا عليهالسلام وارد شدم و مىخواستم از ايشان تقاضا كنم براى سردردى كه داشتم، دعايى به من بخواند و همچنين دو جامه از جامههايش را به من ببخشد تا در آنها احرام ببندم. وارد كه شدم، مسائلم را پرسيدم و ايشان جوابم را داد و يادم رفت خواستههايم را بگويم. چون برخاستم كه بروم و خواستم خداحافظى كنم، فرمود: «بنشين». من در برابرش نشستم. ايشان دستش را به سرم نهاد و دعايى خواند. سپس دو جامه از جامههايش خواست و آنها را به من داد و فرمود: «با اينها احرام ببند».