329
گزیده حکمت‌نامه رضوی

۲۶۳.الكافىـ به نقل از وشّاء ـ: زمانى كه واقفى بودم، به خراسان رفتم و با خود، كالايى داشتم. در ميان آنها پارچه قلاّب‏دوزى شده‏اى در يكى از بقچه‏ها بود كه من از آن، خبر نداشتم و جايش را نمى‏دانستم. چون به مرو در آمدم و در يكى از منزلگاه‏هاى آن، بار افكندم، ناگهان مردى كه از زاده مدينه بود، امّا پدر و مادرش غير مدنى بودند، وارد شد و به من گفت: ابو الحسن الرضا عليه‏السلام فرمود: «آن پارچه قلاّب‏دوزى شده را كه نزد توست، برايم بفرست». گفتم: من تازه وارد شده‏ام. چه كسى ورودم را به ابو الحسن، خبر داده است ؟ پارچه قلاّب‏دوزى شده‏اى هم ندارم!
آن مرد رفت و دوباره آمد و گفت: امام عليه‏السلام فرمود: «چرا دارى. در فلان و بهمان جاست و بقچه‏اش هم چنين و چنان است». من آن بقچه را گشتم و آن پارچه را در ته بقچه يافتم و براى ايشان فرستادم.

۶ / ۴

كسانى كه حتّى پس از اتمام حجّت هم از واقفيگرى برنگشتند

۲۶۴.عيون أخبار الرضا عليه‏السلامـ به نقل از ابو مسروق ـ: گروهى از واقفيان، از جمله على بن ابى حمزه بطائنى، محمّد بن اسحاق بن عمّار، حسين بن مهران و حسن بن ابى سعيد مكارى، بر امام رضا عليه‏السلام در آمدند. على بن ابى حمزه گفت: قربانت گردم ! از پدرتان چه خبر ؟ حالشان چه طور است؟ فرمود: «او درگذشته است». پرسيد: به چه كسى وصيّت كرد؟ فرمود: «به من». ابن ابى حمزه گفت: سخنى مى‏گويى كه هيچ‏يك از پدرانت نگفتند، از على بن ابى طالب بگير تا بقيّه! امام عليه‏السلام فرمود: «امّا بهترين و برترينِ پدران من، پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، آن را گفته است». ابن ابى حمزه گفت: آيا از اينها (بنى عبّاس) بيمى بر جان خود ندارى [كه با شنيدن اين حرف، تو را به قتل برسانند]؟ فرمود: «اگر بيمى داشتم كه عليه خودم كمك كرده بودم. ابو لهب نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و او را تهديد كرد. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: "اگر حتّى يك خراش از تو به من رسيد، من دروغگو هستم" و اين، نخستين نشانه‏اى بود كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را ابراز كرد. اين هم نخستين نشانه‏اى است كه من براى شما (واقفيه) ابراز مى‏كنم: اگر حتّى خراشى از جانب هارون به من رسيد، من دروغگو هستم [و امام نيستم]».
حسن بن مهران گفت: اگر اين سخن را [كه تو وصى و امام بعد از پدرت هستى]آشكارا گفتى، ما به آنچه مى‏طلبيم، دست يافته‏ايم. امام عليه‏السلام فرمود: «پس اين را مى‏خواهى! مى‏خواهى نزد هارون بروم و به او بگويم: من، امام هستم و تو كاره‏اى نيستى؟ پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم در ابتداى دعوتش چنين كارى نكرد ؛ بلكه ابتدا آن را براى خويشاوندان و دوستان و افراد مورد اعتمادش ابراز كرد، نه به همه مردم. شما براى پدران من كه پيش از من بوده‏اند، قائل به امامت هستيد و مى‏گوييد: تقيّه مانع شده است كه على بن موسى، اعلام كند پدرش زنده است. من كه از شما تقيّه نمى‏كنم. [آشكارا]مى‏گويم امام هستم. چگونه از شما تقيّه مى‏كنم و اگر پدرم زنده باشد، به شما نگويم كه او زنده است؟!».


گزیده حکمت‌نامه رضوی
328

۲۶۳.الكافي عن الوشّاء: أتَيتُ خُراسانَ وأنا واقِفٌ، فَحَمَلتُ مَعي مَتاعاً، وكانَ مَعي ثَوبٌ وَشيٌّ في بَعضِ الرِّزَمِ، ولَم أشعُر بِهِ ولَم أعرِف مَكانَهُ، فَلَمّا قَدِمتُ مَروَ ونَزَلتُ في بَعضِ مَنازِلِها، لَم أشعُر إلاّ ورَجُلٌ مَدَنيٌّ مِن بَعضِ مُوَلَّديها، فَقالَ لي: إنَّ أبا الحَسَنِ الرِّضا عليه‏السلام يَقُولُ لَكَ: «ابعَث إلَيَّ الثَّوبَ الوَشيَّ الَّذي عِندَكَ»، قالَ: فَقُلتُ: ومَن أخبَرَ أبا الحَسَنِ بِقُدُومي وأنا قَدِمتُ آنِفاً؟ وما عِندي ثَوبٌ وَشيٌّ!فَرَجَعَ إلَيهِ، وعادَ إلَيَّ، فَقالَ: يَقُولُ لَكَ: «بَلى، هُوَ في مَوضِعِ كَذا وكَذا، ورِزمَتُهُ كَذا وكَذا». فَطَلَبتُهُ حَيثُ قالَ، فَوَجَدتُهُ في أسفَلِ الرِّزمَةِ، فَبَعَثتُ بِهِ إلَيهِ.۱

۶ / ۴

مَن لَم يَرجِع عَنِ القَولِ بِالوَقفِ بَعدَ إتمامِ الحُجَّةِ عَلَيهِ

۲۶۴.عيون أخبار الرضا عليه‏السلام عن أبي مسروق: دخل عَلَى الرِّضا عليه‏السلام جَماعَةٌ مِنَ الواقِفَةِ، فيهم: عَلِيُّ بن أبي حَمزَةَ البَطائِنيُّ، ومُحَمَّدُ بن إسحاقَ بنِ عَمّارٍ، وَالحُسَينُ بنُ مِهرانَ، وَالحَسَنُ بن أبي سَعيدٍ المُكاري، فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بن أبي حَمزَةَ: جُعِلتُ فِداكَ، أخبِرنا عَن أبيكَ عليه‏السلام ما حالُهُ؟فَقالَ لَهُ: إنَّهُ قَد مَضى.فَقالَ لَهُ: فَإِلى من عَهِدَ؟فَقالَ: إلَيَّ.فَقالَ لَهُ: إنَّكَ لَتَقولُ قَولاً ما قالَهُ أحَدٌ مِن آبائِكَ ؛ عَلِيِّ بن أبي طالب عليه‏السلام فَمَن دونَهُ!قالَ: لكِن قَد قالَهُ خَيرُ آبائي وأفضَلُهم ؛ رَسولُ اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.فَقالَ لَهُ: أ ما تَخافُ هؤلاءِ عَلى نَفسِكَ؟فَقالَ: لَو خِفتُ عَلَيها كُنتُ عَلَيها مُعيناً. إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أتاهُ أبو لَهَبٍ فَتَهَدَّدَهُ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «إن خُدِشتُ مِن قِبَلِكَ خَدشَةً فَأَنَا كَذّابٌ». فكانَت أوَّلَ آيَةٍ نَزَعَ بِها رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وهِيَ أوَّلُ آيَةٍ أنزَعُ لَكُم: إن خُدِشتُ خَدشَةً مِن قِبَلِ هارونَ فَأَنَا كَذّابٌ.فَقالَ لَهُ الحَسَنُ بنُ مِهرانَ: قَد أتانا ما نَطلُبُ إن أظهَرتَ هذَا القَولَ.قالَ: فَتُريدُ هذا؟! أ تُريدُ أن أذهَبَ إلى هارونَ فَأَقولَ لَهُ: إنّي إمامٌ وأنتَ لَستَ في شَيءٍ؟ لَيسَ هكَذا صَنَعَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في أوَّلِ أمرِهِ، إنَّما قالَ ذلِكَ لِأَهلِهِ ومَواليهِ ومَن يَثِقُ بِهِ، فَقَد خَصَّهم بِهِ دونَ النّاسِ، وأنتُم تَعتَقِدونَ الإِمامَةَ لِمَن كانَ قَبلي مِن آبائي، ولا تَقولونَ: إنَّهُ إنَّما يَمنَعُ عَلِيَّ بنَ موسى أن يُخبِرَ أنَّ أباهُ حَيٌّ تَقِيَّةٌ، فَإِنّي لا أتَّقيكُم في أن أقولَ إنّي إمامٌ، فَكَيفَ أتَّقيكُم في أن أدَّعِيَ أنَّهُ حَيٌّ لَو كانَ حَيّاً؟!۲

1.. الكافي : ج۱ ص۳۵۴ ح۱۲ ، الهداية الكبرى : ص ۲۹۱ نحوه بزيادة «وَ آمَنتُ بِهِ وعَلِمتُ أنَّهُ الإِمَامُ بَعدَأبِيه عليه‏السلام» في آخره .

2.. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام : ج۲ ص۲۱۳ ح۲۰ ، بحار الأنوار : ج۴۹ ص۱۱۴ ح۵ .

  • نام منبع :
    گزیده حکمت‌نامه رضوی
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، تلخیص: مرتضی خوش نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 22889
صفحه از 545
پرینت  ارسال به