۲۶۳.الكافىـ به نقل از وشّاء ـ: زمانى كه واقفى بودم، به خراسان رفتم و با خود، كالايى داشتم. در ميان آنها پارچه قلاّبدوزى شدهاى در يكى از بقچهها بود كه من از آن، خبر نداشتم و جايش را نمىدانستم. چون به مرو در آمدم و در يكى از منزلگاههاى آن، بار افكندم، ناگهان مردى كه از زاده مدينه بود، امّا پدر و مادرش غير مدنى بودند، وارد شد و به من گفت: ابو الحسن الرضا عليهالسلام فرمود: «آن پارچه قلاّبدوزى شده را كه نزد توست، برايم بفرست». گفتم: من تازه وارد شدهام. چه كسى ورودم را به ابو الحسن، خبر داده است ؟ پارچه قلاّبدوزى شدهاى هم ندارم!
آن مرد رفت و دوباره آمد و گفت: امام عليهالسلام فرمود: «چرا دارى. در فلان و بهمان جاست و بقچهاش هم چنين و چنان است». من آن بقچه را گشتم و آن پارچه را در ته بقچه يافتم و براى ايشان فرستادم.
۶ / ۴
كسانى كه حتّى پس از اتمام حجّت هم از واقفيگرى برنگشتند
۲۶۴.عيون أخبار الرضا عليهالسلامـ به نقل از ابو مسروق ـ: گروهى از واقفيان، از جمله على بن ابى حمزه بطائنى، محمّد بن اسحاق بن عمّار، حسين بن مهران و حسن بن ابى سعيد مكارى، بر امام رضا عليهالسلام در آمدند. على بن ابى حمزه گفت: قربانت گردم ! از پدرتان چه خبر ؟ حالشان چه طور است؟ فرمود: «او درگذشته است». پرسيد: به چه كسى وصيّت كرد؟ فرمود: «به من». ابن ابى حمزه گفت: سخنى مىگويى كه هيچيك از پدرانت نگفتند، از على بن ابى طالب بگير تا بقيّه! امام عليهالسلام فرمود: «امّا بهترين و برترينِ پدران من، پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، آن را گفته است». ابن ابى حمزه گفت: آيا از اينها (بنى عبّاس) بيمى بر جان خود ندارى [كه با شنيدن اين حرف، تو را به قتل برسانند]؟ فرمود: «اگر بيمى داشتم كه عليه خودم كمك كرده بودم. ابو لهب نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمد و او را تهديد كرد. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به او فرمود: "اگر حتّى يك خراش از تو به من رسيد، من دروغگو هستم" و اين، نخستين نشانهاى بود كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آن را ابراز كرد. اين هم نخستين نشانهاى است كه من براى شما (واقفيه) ابراز مىكنم: اگر حتّى خراشى از جانب هارون به من رسيد، من دروغگو هستم [و امام نيستم]».
حسن بن مهران گفت: اگر اين سخن را [كه تو وصى و امام بعد از پدرت هستى]آشكارا گفتى، ما به آنچه مىطلبيم، دست يافتهايم. امام عليهالسلام فرمود: «پس اين را مىخواهى! مىخواهى نزد هارون بروم و به او بگويم: من، امام هستم و تو كارهاى نيستى؟ پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله هم در ابتداى دعوتش چنين كارى نكرد ؛ بلكه ابتدا آن را براى خويشاوندان و دوستان و افراد مورد اعتمادش ابراز كرد، نه به همه مردم. شما براى پدران من كه پيش از من بودهاند، قائل به امامت هستيد و مىگوييد: تقيّه مانع شده است كه على بن موسى، اعلام كند پدرش زنده است. من كه از شما تقيّه نمىكنم. [آشكارا]مىگويم امام هستم. چگونه از شما تقيّه مىكنم و اگر پدرم زنده باشد، به شما نگويم كه او زنده است؟!».