۴۳۸.تذكرة الخواصّ :هشام بن محمّد مى گويد : حسين عليه السلام هنگامى كه ، پافشارى آنان را در كُشتن خود ديد ، قرآنى را گرفت و آن را گشود و بر سرش نهاد و ندا داد : «كتاب خدا و جدّم محمّد ، پيامبر خدا ، ميان من و شما [ داور ] باشد . اى مردم ! چرا [ ريختن ]خون مرا حلال مى شِمُريد ؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم ؟ آيا سخن جدّم در باره من و برادرم ، به شما نرسيده است كه فرمود : اين دو ، سَرور جوانان بهشتى اند ؟ اگر سخن مرا نمى پذيريد ، از جابر و زيد بن اَرقَم و ابو سعيد خُدْرى بپرسيد . آيا جعفر طيّار ، عموى من نيست ؟» .
شمر فرياد زد : اكنون ، بر دوزخ در مى آيى !
حسين عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر! جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، به من خبر داد و فرمود : گويى سگى را مى بينم كه به خون خاندانم ، زبان مى زند . جز اين گمان ندارم كه آن سگ ، تو