341
گزيده دانش نامه امام حسين عليه السلام

دست دراز مى كنم؟ نه ! به خدا ، هرگز چنين نمى شود . آن گاه بر پسر اشعث، يورش برد و او را تا پيش يارانش عقب راند. سپس به جاى خود باز گشت و ايستاد و گفت: بار خدايا ! عطش، امانم را بُريده است!
كسى جرئت نداشت به وى نزديك شود ، يا به او آب دهد. پسر اشعث ، رو به يارانش كرد و گفت : واى بر شما ! اين براى شما ننگ و عار است كه اين گونه از يك مرد ، درمانده شويد . همه با هم ، بر او يورش بريد.
همه بر مسلم يورش آوردند و او هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى ، به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آنان رد و بدل شد . بُكَير ، ضربتى بر لب بالاى مسلم زد و مسلم بن عقيل هم بر او ضربتى زد و او كشته بر زمين افتاد.
آن گاه مسلم از پشت سر ، مورد اصابت نيزه قرار گرفت و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند . مردى از قبيله بنى سليمان به نام عبيد اللّه بن عبّاس نيز جلو آمد و عمامه اش را برداشت. ۱

1.أرسَلَ إلَيهِ [أي إلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ] عُبَيدُ اللّه ِ بنُ زِيادٍ أن أعطِهِ الأَمانَ ؛ فَإِنَّكَ لَن تَقدِرَ عَلَيهِ إلّا بِالأَمانِ . فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ يَقولُ : وَيحَكَ يَابن عَقيلٍ ! لا تَقتُل نَفسَكَ ، لَكَ الأَمانُ ، ومُسلِمُ بنُ عَقيلٍ يَقولُ : لا حاجَةَ إلى أمانِ الغَدَرَةِ ، ثُمَّ جَعَلَ يُقاتِلُهُم وهُوَ يَقولُ : أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّاولَو وَجَدتُ المَوتَ كَأسا مُرّا أكرَه أن اُخدَعَ أو اُغَرّاكُلُّ امرِى ءٍ يَوما يُلاقي شَرّا أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا قالَ : فَناداهُ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ وقالَ : وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ ! إنَّكَ لا تُكذَبُ ولا تُغَرُّ ، القَومُ لَيسوا بِقاتِليكَ فَلا تَقتُل نَفسَكَ . قالَ : فَلَم يَلتَفِت مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ـ رَحِمَهُ اللّه ُ ـ إلى كَلامِ ابنِ الأَشعَثِ ، وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ ، وضَعُفَ عَنِ القِتالِ ، وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ ، فَقالَ مُسلِمٌ : وَيلَكُم ! ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ ؟ ! وَيلَكُم ! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ ؟ قالَ : ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم ـ عَلى ضَعفِهِ ـ فَكَسَرَهُم وفَرَّقَهُم فِي الدُّروبِ ، ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ إلى بابِ دارٍ هُناكَ ، فَرَجَعَ القَومُ إلَيهِ فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : ذَروهُ حَتّى اُكَلِّمَهُ بِما يُريدُ . قالَ : ثُمَّ دَنا مِنهُ ابنُ الأَشعَثِ حَتّى وَقَفَ قُبالَتَهُ ، وقالَ : وَيلَكَ يَابنَ عَقيلٍ ، لا تَقتُل نَفسَكَ ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ : أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اُعطي بِيَدي أبَدا وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ ؟ لا وَاللّه ِ ، لا كانَ ذلِكَ أبَدا ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ حَتّى ألحَقَهُ بِأَصحابِهِ . ثُمَّ رَجَعَ مَوضِعَهُ فَوَقَفَ وقالَ : اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي . قالَ : فَلَم يَجسُر أحَدٌ أن يَسِقيَهُ الماءَ ولا قَرُبَ مِنهُ ، فَأَقبَلَ ابنُ الأَشعَثِ عَلى أصحابِهِ وقالَ : وَيلَكُم ! إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالفَشَلُ أن تَجزَعوا مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذا الجَزَعَ ، اِحمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةً واحِدَةً . قالَ : فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم ، فَقَصَدَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ : فَضَرَبَهُ بُكَيرٌ ضَربَةً عَلى شَفَتِهِ العُليا ، وضَرَبَهُ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ضَرَبةً فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ قَتيلاً ؛ قالَ : فَطُعِنَ [مُسلِمٌ ]مِن وَرائِهِ طَعنَةً فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ ، فَاُخِذَ أسيرا ، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ . وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمانَ ، يُقالُ لَهُ : عُبَيدُ اللّه ِ بنُ العَبّاسِ ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ (الفتوح : ج ۵ ص ۵۳) .


گزيده دانش نامه امام حسين عليه السلام
340

كه جز از اين طريق ، نمى توانى بر او دست يابى.
محمّد بن اشعث ، پس از آن گفت: واى بر تو ، اى مسلم ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى .
مسلم بن عقيل مى گفت: مرا به امانِ اهل نيرنگ ، نيازى نيست . آن گاه به نبرد پرداخت و اين شعر را مى خواند:
سوگند ياد كرده ام كه جز به آزادگى ، كشته نشوم ،
گرچه مرگ را جامى تلخ بيابم .
خوش ندارم به من نيرنگ بزنند و يا فريب بخورم .
هر كسى روزى ، مرگ را ملاقات مى كند .
با شما نبرد مى كنم و از سختى نمى هراسم.
محمّد بن اشعث ، بانگ برآورد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! به راستى كه به تو دروغ گفته نمى شود و تو فريب داده نمى شوى . اين جمعيت ، قصد كشتن تو را ندارند . پس خودت را به كشتن مده.
مسلم ـ كه خداوند ، رحمتش كند ـ به سخن پسر اشعث ، اعتنايى نكرد و به نبرد ، ادامه داد تا جراحت هاى سنگينى بر او وارد شد و از جنگيدن ، ناتوان شد . جمعيت بر او يورش بردند و با تير و سنگ بر او مى زدند . مسلم گفت: واى بر شما ! آيا به سويم سنگ ، پرتاب مى كنيد ـ آن گونه كه به كفّار ، سنگ مى زنند ـ ، در حالى كه من از خانواده پيامبرانِ ابرارم؟ آيا حقّ پيامبر را در باره خاندانش پاس نمى داريد؟
سپس با وجود ضعف ، بر آنان يورش بُرد و جمعيت را در هم شكست و آنان را پراكنده ساخت . آن گاه برگشت و بر درِ خانه تكيه زد . سپاهيان به سمت مسلم ، باز گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد كه : او را رها كنيد تا با او سخن بگويم.
پسر اشعث به مسلم ، نزديك شد و رو به روى وى ايستاد و گفت: واى بر تو ، اى پسر عقيل ! خودت را به كشتن مده . تو در امانى و خونت بر گردن من است.
مسلم به وى گفت : اى پسر اشعث ! گمان مى كنى تا نيرويى براى جنگيدن دارم ،

  • نام منبع :
    گزيده دانش نامه امام حسين عليه السلام
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، تلخیص: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1389
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 27133
صفحه از 1036
پرینت  ارسال به