زَبيدى ، به او گفت: به خدا سوگند ، اگر آنان ترك و ديلم نيز بودند و اين را خواسته بودند، موافقت مى كرديم، حال كه خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند، چگونه نپذيريم ؟!
از اين رو ، لشكر عمر بن سعد ، موافقت كرد .
حسين عليه السلام ، نشسته ، خوابش بُرد . سپس بيدار شد و گفت : «اى خواهر ! اين ساعت، جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على عليه السلام ، و مادرم فاطمه عليهاالسلام و برادرم حسن عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه مى گفتند: اى حسين ! تو به زودى ، (بر اساس برخى روايت ها : فردا) به سوى ما مى آيى » .
زينب عليهاالسلام ، بر صورت خود زد و شيوَنى كشيد . حسين عليه السلام به او فرمود : «آرام تر! دشمن را شماتت كننده ما مكن». ۱
۱ / ۱۷
سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى آنها
۴۲۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن حَصيره ، از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: حسين عليه السلام ، يارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد ، و اين ، هنگام غروب بود. من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا سخنش را بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مى گويد: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را با