فرمود: «رنگ است . پيرى در بنى هاشم ، زودرس است» .
آن گاه به ما رو كرد و فرمود: «براى يارى من آمده ايد؟» .
گفتم: من مردى كهن سال، بدهكار و عيالوارم و در دستم ، امانت هاى مردم است و نمى دانم چه مى شود و دوست ندارم كه امانت ها از دست بروند . پسرعمويم نيز همين سخن را گفت.
به ما فرمود: «پس برويد ، تا فرياد ما را نشنويد و سياهىِ [كاروانِ] ما را نبينيد ؛ چرا كه هر كسى فرياد ما را بشنود و سياهىِ ما را ببيند و به ما پاسخ ندهد و يارى نرساند ، بر خداوند فرض است كه او را با صورت ، در آتش افكند» . ۱
۷ / ۲۷
رؤياى شهادت
۳۹۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از عُقْبة بن سَمعان ـ: وقتى آخر شب شد ، حسين عليه السلام به ما فرمود كه آبگيرى كنيم. آن گاه دستور حركت داد و ما به راه افتاديم.
وقتى از قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل ، حركت كرديم و لختى رفتيم، حسين عليه السلام چرتى زد و آن گاه بيدار شد و مى فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَــلَمِينَ» » ۲ و اين را دو يا سه بار تكرار كرد.
پسرش على ، بر اسب خويش آمد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» و «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَــلَمِينَ» پدر جان! فدايت شوم! حمد و اِنّا لِلّه گفتن تو ، براى چيست ؟