ط ـ محمّد حسين شهريار (م ۱۳۶۷ ش)
۷۰۵.استاد شهريار ، در مدح مولا عليه السلام مى گويد :
على آن شير خدا شاه عربالفتى داشته با اين دل شب
شب ز اسرار على آگاه استدل شب ، مَحرم سِرّ اللّه است
شب على ديد و به نزديكى ديدليك او نيز به تاريكى ديد
شب شنفته است مناجات علىجوشش چشمه عشق ازلى
شاه را ديده به نوشينى خوابروى بر سينه ديوار خراب
قلعه بانى كه به قصر افلاكسر دهد ناله زندانى خاك
دردمندى كه چو لب بگشايددر و ديوار به زنهار آيد
كلماتى چو دُر آويزه گوشمسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه آفاق شكافتچشم بيدار على خفته نيافت
روزه دارى كه به مُهر اَسحاربشكند نان جوين افطار
ناشناسى كه به تاريكى شبمى بَرد نان يتيمان عرب
پادشاهى كه به شب ، بُرقَع پوشمى كشد بار گدايان بر دوش
تا نشد پردگى آن سِرّ جلىنشد اِفشا كه على بود ، على
شاهبازى كه به بال و پر رازمى كند در ابديّت پرواز
شه سوارى كه به برق شمشيردر دل شب بشكافد دل شير
عشقبازى كه هم آغوش خطرخفت در خوابگه پيغمبر
آن دمِ صبحِ قيامت تأثيرحلقه در شد از او دامنگير
دست در دامن مولا زد دركه : على! بگذر و از ما مگذر
شال شه ، وا شد و دامن به گِروزينبش دست به دامن كه : مرو!
شال مى بست و ندايى مُبهمكه : كمربند شهادت ، محكم!
ماه محراب عبوديّت حقسر به محراب عبادت ، مُنشق
مى زند پس لب او كاسه شيرمى كند چشم اشارت به اسير
چه اسيرى كه همان قاتل اوستتو خدايى مگر ، اى دشمنْ دوست؟
در جهانى همه شور و همه شرها عَلىٌ بَشَرٌ ، كيفَ بَشر؟!
كفن از گريه غَسّال ، خجلپيرهن از رخ وصّال ، خجل
شبْروان مست ولاى تو ، على!جان عالم به فداى تو ، على! ۱