سپس در خانه شريح بن اوفى عبسى گرد آمدند .
ابن وهب گفت : به سرزمينى روان گرديم و در آن گرد آييم تا حكم خدا را جارى كنيم ، كه شما اهل حقّيد .
شريح گفت : به مدائن مى رويم و در آن جا فرود مى آييم و بر دروازه هاى آن مسلّط مى شويم و ساكنانش را از آن بيرون مى كنيم و به برادرانمان از اهل بصره پيغام مى دهيم و آنان به يارى ما مى شتابند .
زيد بن حُصَين گفت : همانا اگر همه با هم حركت كنيد ، در تعقيبتان بر مى آيند . پس پراكنده و پنهان حركت كنيد! و امّا مدائن ؛ در آن جا كسانى هستند كه شما را باز خواهند داشت . پس به حركت درآييد تا بر كناره پل نهروان فرود آييد و در آن جا ، به برادران بصرى خود نامه بنگاريد .
گفتند : رأى ، همين است .
عبد اللّه بن وَهْب به همفكران بصرى شان نامه نوشت و آنان را از تصميمى كه گرفته بودند ، آگاه كرد و ايشان را برانگيخت كه به جمعشان بپيوندند . سپس نامه را به سوى آنان فرستاد . آنها به وى پاسخ دادند كه به آن جمع خواهند پيوست .
آن گاه كه عزم حركت كردند ، شبانگاهش را به عبادت پرداختند . و آن هنگام ، شب جمعه و [ از پسِ آن] روز جمعه بود . روز شنبه آهنگ حركت كردند . پس شريح بن اوفى عبسى به حركت درآمد ، حال آن كه اين سخن خداى فرازمند را تلاوت مى كرد : «ترسان و نگران ، از شهر بيرون شد . گفت : اى پروردگار من! مرا از ستمكاران رهايى بخش . چون به جانب مَديَن روان شد ، گفت : شايد پروردگار من مرا به راه راست رهبرى كند» ۱ . ۲
و ـ كشته شدن ابن خَبّاب و زن باردارش به دست خوارج
۴۶۳.مسند ابن حنبلـ به نقل از ايّوب از حميد بن هلال ، از مردى از عبد قيس كه در زمره خوارج بود و سپس از آنان جدا شدـ: [ خوارج] به روستايى وارد شدند . پس عبد اللّه