فصل هفتم : رويارويى با قرآن
۷ / ۱
نسبتهاى ناروا به قرآن
الف - جادو
قرآن
(و كسانى كه به حق - چون به سويشان آمد - كافر شدند ، مىگويند: اين ، جز سِحْرى آشكار نيست). ۱
(پس گفت: اين [قرآن] ، جز جادويى كه [به برخى] آموختهاند، چيزى نيست). ۲
حديث
۹۹.المستدرك على الصحيحين - به نقل از ابن عبّاس - : وليد بن مُغَيره ، نزد پيامبر صلى اللَّه عليه وآله آمد . پيامبر صلى اللَّه عليه وآله براى او قرآن خواند و گويا وليد ، تحت تأثير آن قرار گرفت . خبر به ابو جهل رسيد . نزد وليد آمد و گفت : عمو جان ! قوم تو در نظر دارند كه برايت ، پولى جمع كنند .
وليد گفت : چرا؟
ابو جهل گفت : تا آن را به تو بدهند ؛ چون تو نزد محمّد رفتهاى و تحت تأثيرش قرار گرفتهاى (/ تا از جانب او به نوايى برسى) . وليد گفت : قريش مىداند كه من ، از همه آنها ثروتمندترم . ابو جهل گفت : پس در باره او سخنى بگو تا به قومت بفهمانَد كه تو منكر او هستى يا وى را خوش نمىدارى .
وليد گفت : چه بگويم ؟ به خدا سوگند كه در ميان شما ، هيچ كس به اندازه من ، شعر نمىشناسد و با رَجَز و قصيده و اشعار جنّيان ، آشنا نيست . به خدا سوگند ، سخنانى كه او مىگويد ، به هيچ كدام از اينها شباهت ندارد . به خدا سوگند كه سخن او ، از حلاوت و زيبايى خاصّى برخوردار است . شاخههايش ، پُرميوه است و تنهاش ، خوشگوار . او برتر است و چيزى برتر از او نيست ، و آغازگرش را ۳ مىشِكَند .
ابو جهل گفت : قومت ، از تو راضى نمىشوند ، مگر آن كه در باره او چيزى بگويى .
وليد گفت : پس اجازه بده تا بينديشم .
چون قدرى انديشيد ، گفت : اين ، جادويى است آموختنى كه آن را از غير خود ، مىآموزد . در اين هنگام ، اين آيه نازل شد : (مرا با آن كه [ او را ]تنها آفريدم ، وا گذار)۴ . ۵
1.سبأ: آيه ۴۳ : ( وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ) .
2.مدّثر: آيه ۲۴ : ( فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ) .
3.در دلائل النبوة ى بيهقى ، «فرودستش را» آمده كه ظاهراً همين درست است ؛ يعنى : فرودستش را خُرد مىكند و مىشِكَند.
4.مدّثّر : آيه ۱۱ .
5.إنَّ الوَليدَ بنَ المُغيرَةِ جاءَ إلَى النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه وآله ، فَقَرَأَ عَلَيهِ القُرآنَ فَكَأَنَّهُ رَقَّ لَهُ ، فَبَلَغَ ذلِكَ أبا جَهلٍ ، فَأَتاهُ فَقالَ:
يا عَمِّ إنَّ قَومَكَ يَرَونَ أن يَجمَعوا لَكَ مالاً ، قالَ: لِمَ؟ قالَ: لِيُعطوكَهُ فَإِنَّكَ أتَيتَ مُحَمَّداً لِتَعَرَّضَ لِما قِبَلَهُ ، قالَ: قَد عَلِمَت قُرَيشٌ أنّي مِن أكثَرِها مالاً.
قالَ: فَقُل فيهِ قَولاً يَبلُغ قَومَكَ أنَّكَ مُنكِرٌ لَهُ أو أنَّكَ كارِهٌ لَهُ.
قالَ: وماذا أقولُ ، فَوَاللَّهِ ما فيكُم رَجُلٌ أعلَمُ بِالأَشعارِ مِنّي ، ولا أعلَمُ بِرَجَزٍ ولا بِقَصيدَةٍ مِنّي ، ولا بِأَشعارِ الجِنِّ ، وَاللَّهِ ما يُشبِهُ الَّذي يَقولُ شَيئاً مِن هذا ، ووَاللَّهِ إنَّ لِقَولِهِ الَّذي يَقولُ حَلاوَةً ، وإنَّ عَلَيهِ لَطَلاوَةً ، وإنَّهُ لَمُثمِرٌ أعلاهُ مُغدِقٌ أسفَلُهُ ، وإنَّهُ لَيَعلو وما يُعلى ، وإنَّهُ لَيَحطِمُ فاتِحَتَهُ .
قالَ: لا يَرضى عَنكَ قَومُكَ حَتّى تَقولَ فيهِ. قالَ: فَدَعني حَتّى اُفَكِّرَ.
فَلَمّا فَكَّرَ قالَ: هذا سِحرٌ يُؤثَرُ يَأثِرُهُ عَن غَيرِهِ ، فَنَزَلَت: ( ذَرْنِى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا )(المستدرك على الصحيحين : ج ۲ ص ۵۵۰ ح ۳۸۷۲ ، دلائل النبوّة ، بيهقى : ج ۲ ص ۱۹۸) .