۱ - ۴ . نظم و اسلوب
مخاطبان قرآن و آشنايان به زبان و ادبيات عرب ، شاهد اين واقعيت اند كه سبك و اسلوب قرآن ، مطابق نثر متعارف عرب نيست ، همچنان كه نظم و شعر نيز نيست . با اين همه در قرآن نوعى آهنگ زيبا ، شبيه قافيه و پساوندهاى شعر يا قرينههاى نثر متقارن و سجع وجود دارد : «لا يشبه شىءٌ من كلامه بكلام البشر . . . ۱ والمعجزة فى نظمه . . .» . ۲
اين اسلوب ، ويژگى ديگرى را نيز در خود نهفته دارد : آيات و عبارات قرآن محتوى يك موضوع معين و عناصر معنايى محدودى نيست ، بلكه طيفى از معانى و موضوعات را در خود نهفته دارد . عرب از همان آغاز آشنايى با قرآن ، تحت تأثير ترنّم موسيقايى و آهنگ گيراى قرآن واقع شده و احياناً آن را با شعر ادبا و آواهاى سحرآميز كاهنان مقايسه كرده است . بعد از اعتراف به حقانيت قرآن و پذيرش اسلام نيز به قرائت و تجويد و نغمه آسمانى آن دل سپرده و آن گاه در زبان موزون قرآن و زيبايىهاى آن كاوشهاى فراوانى كرده است .
اگر از توجه ويژه اهلبيت عليهم السلام نسبت به زيبايىهاى همهجانبه قرآن - كه همپاى قرآن بالندگى داشته است - بگذريم ، شايد آثارى چون مجاز القرآن از ابوعبيده معمر بن مثنى (م ۲۰۹ق) ، معانى القرآن اثر يحيى ابو زكريا فرّاء ديلمى(م ۲۰۸ق) و تأويل مشكل القرآن دستاورد ابن قتيبه ابو محمد عبد اللّه(م ۲۷۶ق) ، از نخستين آثار كلاسيك (مَدرَسى) به شمار آيند كه در بحث اسلوب قرآن و سبك ويژه آن نگاشته شدهاند .
ابوعبيده ، پس از مقايسه تعابير لطيف و وجوه نظم قرآن با ادبيات رايج عرب ، تأكيد مىورزد كه نمىتوان براى قرآن نظيرى يافت . فرّاء ، از تركيب و اعراب قرآن سخن مىراند و به كنايه ، استعاره ، تشبيه ، مجاز و التفات آن مىپردازد و به نغمه شيواى الفاظ قرآن و نظم و وزن و اثر شگرف آن در حسّ برون و ضمير نهان انسان عنايت مىكند . ابن قتيبه نيز به نوبه خود بر نظم زنجيرهاى واژگان ، روانى ، شيرينى و خوشگوارى ، رسانايى و تأثير شگفت آن در دل آدميان تأكيد مىورزد و مىگويد : خداوند ، قرآن را با نظم شگفتش تمايز بخشيد و . . . چنان كرد كه همى خوانده مىشود و هيچ ملالى نمىآورد ؛ همى شنيده مىشود ، ولى گوشها آن را ناخوش نمىدارند ؛ تر و تازه و سرزنده است و با فزونى و تكرار قرائت ، كهنه و فرسوده نمىشود . . . . ۳
در همين روزگار است كه جاحظ ، اديب و دانشمند معتزلى ، براى نخستين بار اثرى مستقل به نام نظم القرآن مىنگارد . ۴ همچنانكه ابوسعيد عبد الملك اصمعى (م ۲۱۳ق) و ابوعبيد قاسم بنسلاّم (م ۲۲۳ق) نيز از كسانى به شمار مىآيند كه در اين دوره از زبان آهنگين قرآن بحث كردهاند . پس از اينان نيز ابوالعبّاس بن المعتزّ (م ۲۹۶ق) در كتاب البديع ، از وزن و آهنگ آيات سخن مىراند . ابوالحسن على بن عيسى الرّمانى(م ۳۷۴ق) لغوى ، نحوى و متكلم معتزلى نيز در رساله النكت ، والايى و اعجاز قرآن را در الفاظ و سبك ، اسلوب و نظم ، تأثير در دلها دانسته ، بلاغت آن را در برترين مرتبه زيبايى برمىشمرد :
مُعجِزٌ بِألفاظِهِ وَ اُسلوبِهِ وَ نَظمِهِ وَ أثَرِهِ فِى النُّفوسِ... فَأعلاها طَبَقةً فِى الحُسنِ بَلاغَةُ القُرآنِ... . ۵
قرآن با عبارات و روش و نظم و اثرگذارى در جانها معجزه است . بالاترين رتبه حسن ، بلاغت قرآن است .
ابوسليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابى بُستى(م ۳۸۸ق) - از معاصران رُمّانى ، محدّث ، فقيه و شاعر نيشابورى - نيز بر نظم و سازوارگى لفظى معنايى قرآن تأكيد كرده است . از منظر او ، قرآن در شيوايى و استوارى ، در عُذوبت و گوارايى ، در هندسه و سامانمندى ، و در پيوستگى و خوشقوارگى ، برترين سخن است . ۶ از نظر وى ، زبان قرآن در عين فخامت ، جزالت و متانت ، ساده و روان است و خاصيت شگفتانگيز روانشناختى و منحصر به فردى در آن هست كه دلها را سخت تكان مىدهد ؛ گاهى نشاط و ابتهاج بر مىانگيزد و گاهى بيم و هراس مىافكند . ۷
ابو هلال عسكرى (م ۳۹۷ق) ، نقّاد ادبيات عربى پس از جاحظ ، نيز در كتاب الصناعتين ، از ساختار بى بديل قرآن نام مىبرد و مىنويسد : تنها با علم بلاغت و فصاحت است كه مىتوان جلوه اعجاز قرآن را از حيث هندسه نيكو و آميزههاى شيواى كلمات و عبارات ، ايجاز بديع ، اختصار لطيف ، شيرينى و دلنشينى ، رونق و طراوت ، آسانى ، پربارى ، گوارايى ، و روانى درك كرد و به زيبايىهاى آن آگاهى يافت ؛ زيبايىهايى كه درك آن از عهده مردم عادى بيرون و انديشههايشان در آن متحير است . ۸
ابوبكر محمد بن طيب باقلانى(م ۴۰۳ق) ، متكلّم اشعرى نيز در اثر پر حجم خود ، إعجاز القرآن ، زبان قرآن را نه تنها برتر از ساير كلام فصيح عرب ، بلكه به لحاظ ماهوى ، مباين و مغاير با ديگر سخنان شيواى عربى و بيرون از اسلوب و نظم معهود آن دانسته است . ۹
پس از اينان نوبت به عبد القاهر گرگانى(م ۴۷۴ق) ، متكلّم معروف اشعرى و از پايهگذاران بلاغت عربى و شارحان اسلوب و روش قرآنى مىرسد . گرگانى در دو اثر استوار خود أسرار البلاغة و دلائل الإعجاز ، اوج اعجاز بيانى قرآن را نه در مفردات و فواصل ، اوزان و استعارات و ساير انواع بديع ، بلكه در نظم شگفتانگيز لفظى - معنايى آن معرّفى مىكند .
از ديدگاه عبد القاهر ، بستر نظم ، بسى فراختر از زيبايىهاى لفظى است ؛ رسانايى و ظرافتهاى معنايى سخن نيز شعاعهاى اين دايره اند و در نظم قرآن ميان دو عنصر لفظ و معنا ، پيوندى ناگسستنى وجود دارد . ميان ذهن و زبان ، رابطهاى تنگاتنگ هست . ذهن براى القاى معانى گوناگون نهفته در خود ، علامتهاى زبانى متناسبى را به كار مىگمارد و زبان ، ابزار و بلكه نشانه انديشيدن و دالّ بر آن است . هر واحد كلامى ، هر چند خُرد و كوچك ، بر معنايى خاص دلالت مىكند و كمترين دگرگونى در معانى ، به گونهاى خود را با تبدّل واژگان و تركيبات زبانى(الفاظ) آشكار مىسازد و متقابلاً هر تغيير اندك در الفاظ ، علامت تبدّلى است كه در معانى رخ مىدهد و لفظ و معنا ، چون پيكر و جاناند كه با يكديگر پيوندى تركيبى دارند .
زبان از واحدهايى به ترتيب زير تشكيل يافته است : حرفها ، واجها ، هجاها ، تكواژهها ، واژهها ، گروهها ، و جملهها .
بر اساس نظريه نظم عبد القاهر ، ساختار زبان ، تنها از قالبهاى پيشساخته عادى چون فعل ، فاعل ، مفعول ، مسندٌ اليه ، مسند ، رابطه ، قيد ، صفت و متمّم تشكيل نيافته ؛ بلكه متغيرهاى ديگرى مانند : تقديم و تأخير ، حذف ، تكرار ، تعريف و تنكير ، اظهار و اضمار، ايجاز و اطناب، حقيقت و مجاز ، تشبيه و استعاره ، كنايه و ايهام ، حصر و اطلاق و تأكيد و جز اينها وجود دارد كه اينها نيز هر يك در جاى خود ، ريشه در معانى دارند . زبان با گنجينهاى بىپايان از علامتها و نشانههاى خود ، نماينده ذهن است . در تومار ذهن ، افزون بر معانى درشت ، معانى باريك و لطايف و ظرايف بىشمارى وجود دارند كه با زبان گشوده مىشوند و عبارتهاى متنوّع زبان ، معانى متنوّع ذهنى را عيان مىسازند . هر چه ذهن ، وقّادتر و فروزانتر شود ، زبان ، دقيقتر و رقيقتر مىشود و به عكس .
نمونهاى از اسلوب خاصّ قرآنى را ، به جاى نام «سجع» ، تحت نام «فاصله» يا «سربند»ها شمردهاند كه منشأ آهنگين بودن نغمههاى ويژه قرآنى است . البته با اين ويژگى كه اوّلاً آنچه در آنها نقش اوّل را دارد ، معناست و نه صرفاً لفظ - يعنى فواصل قرآن صرفاً يك هماهنگى لفظى نيستند ، بلكه فراتر از آن ، نظم معنايى خاصى را در لا به لاى بندها و آهنگها بر مىتابند و متناسب با معانى دگرگون مىشوند - و ثانياً اين فواصل ، سهل و آزاد و بىتكلّف اند . ۱۰
سجع (بانگ يكنواخت كبوتر) ، سخنِ قافيهدار را گويند و در اصطلاح علم بديع ، آن است كه گوينده در سخن خويش كلماتى يكوزن و آهنگين بياورد . سجع در نثر ، حكم قافيه را در شعر دارد . به جاى «سجع» در مورد قرآن ، واژه «فاصله» را نهادهاند . ۱۱ سجع را سه گونه دانستهاند :
۱ . سجع متوازن ، آن است كه كلمات آخر جملهها ، هم در وزن (هجا) و هم در حرفرَوى ، ۱۲ مطابق باشند ، مانند كار و بار ، خامه و نامه .
نمونهاى از اين گونه فواصل قرآن مجيد را اين آيات دانستهاند :
(فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ * وَ أَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ . ۱۳
در بهشت تختهايى بلند و قدحهايى گذاشته شده است).
(فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ . ۱۴
در زير درخت كُنار بىخار . و درختان موز بر هم چيده شده و سايههاى پايدار است).
(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا * وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا . ۱۵
سوگند به خورشيد و روشنايىاش ، و سوگند به ماه كه در پى آن مىآيد و سوگند به روز چون روشن گرداند و شب كه آن را چون پرده پوشاند ) .
۲ . سجع مطرّف ، آن است كه الفاظ آخر جملهها ، در حرفروى همگون ، ولى در وزن (هجا) مختلف باشند ؛ مانند كار و شكار ، مال و آمال و شانه و نشانه . از فواصل قرآن كريم مىتوان نمونههاى ذيل را به عنوان «سجع مطرّف» برشمرد :
(مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا . ۱۶
شما را چه شده كه از شكوه خدا بيمنداريد؟در حالىكه شما را مرحله بهمرحله آفريد).
(وَ الصُّبْحِ إِذَآ أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ . ۱۷
سوگند به صبح آن گاه كه آشكار شود كه آيات قرآن از پديدههاى بزرگ است . بيمدهنده انسان ، براى هر كه از شما كه بخواهد پيشى جويد يا باز ايستد).
(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَبِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ . ۱۸
آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد ؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد ؟ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد).
۳ . سجع متوازن ، آن است كه كلمات آخر جملهها ، در وزن متّفق باشند و در حرف روى مختلف ؛ مانند كار و كام ، نهال و بهار ، شريف و كريم . در اين سه نمودِ «سجع متوازن» از فواصل قرآنى به دقّت بنگريد :
(وَ ءَاتَيْنَهُمَا الْكِتَبَ الْمُسْتَبِينَ * وَهَدَيْنَهُمَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ . ۱۹
به آن دو، كتاب روشنگر داديم . و آن دو را به راه راست هدايت كرديم).
(وَ السَّمَآءِ وَ الطَّارِقِ * وَ مَآ أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ * إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ ؛ ۲۰
سوگند به آسمان و سوگند به طارق . و تو چه دانى كه طارق چيست . ستاره فروزان . هيچ كس نيست مگر كه نگاهبانى دارد).
(وَ الطُّورِ * وَ كِتَبٍ مَّسْطُورٍ * فِى رَقٍّ مَّنشُورٍ * وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ * وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ * وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ . ۲۱
سوگند به طور . سوگند به كتاب نوشته شده در طومارى گسترده . سوگند به خانه آباد و سقف مرتفع و درياى سرشار).
در بندهاى گونهگون اين سوره ، با وجود تنوّع ، آهنگ ويژه سخن ، محفوظ و ملموس است . اين ويژگى ، در آيات و سُوَر گوناگون ديگر نيز نمودى بهجا مىيابد و معانى ، همپاى حروف و كلمات ، و آهنگ و لحن سخن ، به تصوير مىآيد و فضاى ذهن خواننده را بىاختيار به همراه خود مىبرد . خواه آنجا كه سخن از مسئوليت و تكليف است :
(يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ . ۲۲
پسرم ، نماز را به پا دار و به معروف فرمان بده و از منكر نهى كن و بر هر مصيبتى كه به تو مىرسد شكيبا باش ، كه اين از كارهاى بزرگ است) .
و خواه آن هنگام كه سخن از احتجاج و استدلال و ابطال يك پندار نادرست است :
(يَأَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيًْا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ . ۲۳
هان اى مردمان ، مثلى زده شده ، به آن گوش فرا دهيد . آنهايى كه به جز خداوند خوانده مىشوند ، اگر همهشان گرد آيند نتوانند مگسى بيافرينند . و اگر مگس چيزى از آنها بربايد ، نتوانند آن را نجات دهند . خواهان و خواسته ، هر دو ناتواناند).
و چه هنگام بشارت و ترغيب :
(وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ * هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ * مَّنْ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ * ادْخُلُوهَا بِسَلَمٍ ذَ لِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ * لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ . ۲۴
بهشت براى پرهيزكاران نزديك گردانيده شده ، بى آن كه دور باشد . اين آن وعدهاى است كه براى توبهكننده نگهبان داده شده است . هر كس در نهان از خداى رحمان بترسد و با دلى توبهكار بازآيد . به سلامت وارد آن شويد در روز جاودان . آنها هر چه بخواهند در آن هست . و نزد ما افزون هم هست) .
و چه گاه هشدار و ترهيب :
(فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ ... اْولئكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ . ۲۵
و چون آن فرياد گوشخراش در رسد ، ... آنان همان كافران فاجرند) .
يا به هنگام گزارش زيبايى سيرت پيامبران الهى :
(قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَانِىَ الْكِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا ... وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا . ۲۶
گفت : من بنده خدايم . به من كتاب داده است و مرا پيامبر كرده است ... و مرا زورگوى بدبخت قرار نداده است).
براى آگاهى بيشتر از فواصل و شيوههاى ديگر آن مىتوان به برخى از آثارى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه كرد . ۲۷ افزون بر فواصل ، بدايعى فراوان در هنر بيانى قرآن هست كه بر شكوهِ سازههاى تركيبى قرآن جلايى ويژه مىبخشد و ضمير مخاطب را شيفته خود مىسازد . از جمله اين بدايع ، «جناس» است كه خود اقسام گوناگون دارد .
جناس يا هم جنس بودن ، در اصطلاح بديع ، آن است كه گوينده در سخن خويش دو واژه بياورد كه در تلفظ شبيه به هم يا هم جنس باشند ؛ اما در معنا مختلف ، مانند :
بهرام كه «گور» مىگرفتى همه عمرديدى كه چگونه «گور» بهرام گرفت! ۲۸
جناس تام ، آن است كه الفاظ متجانس در گفتن و نوشتن (يعنى حروف و حركات) يكى و در معنا مختلف باشند ؛ مانند كلمه «شير» در فارسى و «عين» در عربى . جناس تام در مثال قرآنى ذيل در كلمه «ساعة» جلوهگر شده است :
(وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَيْرَ سَاعَةٍ . ۲۹
و روزى كه قيامت برپا شود ، مجرمان سوگند ياد مىكنند كه جز ساعتى درنگ نكردهاند).
جناس ناقص ، آن است كه اركان جناس در حروف يكى ، و در حركت مختلف باشند . در اين مصداق قرآنى جناس ناقص بنگريد :
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ * فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِينَ . ۳۰
در ميان آنان هشداردهندگانى فرستاديم . پس نيك بنگر كه چه شد عاقبت هشداردادهشدگان).
جناس زايد ، آن است كه يكى از كلمات متجانس را حرفى بر ديگرى زيادت باشد و آن حرف زايد ، گاه در اوّل كلمه است ؛ مانند «ع» در تاب و عتاب ، «آ» در رميده و آرميده و گاه در آخر كلمه ؛ مانند «ه» ، جام ، جامه ، نام ، نامه ، و گاه زيادت در وسط است ؛ مانند «ا» در قامت و قيامت . نمونههايى از جناس زايد را مىتوان در آيات فرجامين سوره قيامت ديد :
(كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِىَ * وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ . ۳۱
هرگز! هنگامى كه جان به گلو رسيد و گفته شود : چارهساز كيست ؟ و دانست كه همان زمان جدايى است . و ساق به ساق پيچيد . آرى در آن روز است كه مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود).
جناس خط ، آن است كه اركان جناس در كتابت ، يكى ، و در تلفظ و نقطهگذارى مختلف باشند ؛ مانند بيمار و تيمار . اوج هنر و زيبايى در به كارگيرى جناس خط را مىتوان در اين آيه نظارهگر شد :
(الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ . ۳۲
كسى كه مرا آفريد ، همو هدايتم مىكند . و كسى است كه غذايم مىدهد و سيرابم مىكند . و زمانى كه بيمار شدم ، شفايم مىدهد . و همو است كه مرا مىميراند و زندهام مىكند).
جناس مضارع ، آن است كه دو ركن جناس ، در حرف اول يا وسط ، مختلف باشند ، پس اگر مخرج دو حرف ، يعنى آهنگ تلفظ آنها ، به يكديگر نزديك باشد ، آن را جناس مضارع يا مشابه گويند ؛ مانند حروف «ر» ، «ل» و «ب» ، «پ» . آيات در پى آمده از آن جا كه دربردارنده جناس مضارعاند ، از زيبايى و دلربايى خاصّى بهرهورند :
(وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنَْوْنَ عَنْهُ . ۳۳
آنان از آن باز مىدارند و خود هم از آن دورى مىكنند) .
(ذَ لِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ . ۳۴
اين بدان جهت است كه در زمين به ناروا شادى كرديد ، و سخت به خود مىنازيديد) .
(وَ إِنَّهُ عَلَى ذَ لِكَ لَشَهِيدٌ * وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ . ۳۵
او بر اين گواه است . و او سخت دوستدار خير است).
جناس لفظ ، آن است كه كلمات متجانس در تلفظ ، يكى ، و در كتابت و معنا مختلف است ؛ مانند خوار ، خار يا همچون ناضره و ناظره در اين آيت زيبا :
(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ؛ ۳۶
چهرههايى كه آن روز شادمانند و به سوى پروردگارشان نظاره گر).
جناس قلب ، آوردن الفاظى است كه حروف آنها واژگون و معكوس آورده شود ، مانند شارع و شاعر ، گنج و جنگ . از اين منظر و زيبايى ، به اين آيه كوتاه نظر كنيد : (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ). ۳۷
اشتقاق و شبه اشتقاق: اشتقاق ، آن است كه در نظم يا نثر ، الفاظى را بياورند كه حروف آنها متجانس و به يكديگر شبيه باشند ، خواه از يك ريشه ، مشتق باشند ، مانند رسول و رسايل ، يا از يك ماده ، مشتق باشند ، امّا حروف آنها چندان شبيه و نزديك به يكديگر باشند كه در ظاهر توهم اشتقاق شود ، مانند زمان و زمين . دو آيت ذيل ، جلوهنماى اين هنر بيانى اند :
(يَأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ . ۳۸
حسرت بر يوسف) .
(ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَلِقُونَ . ۳۹
آيا شما آن را آفريدهايد ، يا ما آفرينندهايم ؟)
طباق كه جمع ميان واژگان متقابل است ، در اين نمونه آيات ، رخنمايى مىكند :
(لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاكُمْ . ۴۰
تا مبادا بر آنچه از دست شما رفته ، تأسف بخوريد ، و به آنچه به شما داده ، شادمانى نماييد) .
(لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ . ۴۱
براى آن ، همان چيزى است كه به دست آورده ، و بر ضدّ آن هم همان است كه خود كسب كرده است) .
(وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ . ۴۲
آنان را بيدار پنداشتند ، و حال آن كه خواب بودند).
تناسب و ائتلاف نيز يكى از اسلوبهاى تعبير قرآنى است كه بهرهگيرى از آن ، به آيتِ ذيل طراوت و حلاوت ديگرى بخشيده است :
1.بحار الأنوار : ج۸۹ ص۱۰۷.
2.عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج۱ ص۱۳۷.
3.تأويل مشكل القرآن : ص۱۱.
4.مذاهب التفسير الاسلامى : ص۱۴۴.
5.ثلاث رسائل فى إعجاز القرآن : ص۷۵ - ۷۶.
6.ثلاث رسائل فى إعجاز القرآن : ص۲۵.
7.كتاب الصناعتين الكتابة و الشعر : ص۷.
8.كتاب الصناعتين الكتابة والشعر : ص ۹ .
9.إعجاز القرآن : ص۳۰۰ .
10.الإتقان فى علوم القرآن : نوع ۲۱۳؛ الإعجاز البيانى : ص۲۳۹.
11.البرهان فى علوم القرآن : ج۱ ص۱۵۰ نوع سوم.
12.روى (= ابر پرباران) در اصطلاح عروض ، حرف اصلى قافيه را گويند كه مدار قافيه برآن است؛ مانند حرف «ر» در كلمههاى نشر ، زير ، در.
13.غاشيه : آيه ۱۳ - ۱۴.
14.واقعه : آيه ۲۸ - ۳۰.
15.شمس : آيه ۱ - ۱۲.
16.نوح : آيه ۱۳ - ۱۴.
17.مدَّثِّر : آيه ۳۴ - ۳۷.
18.فيل : آيه ۱ - ۴.
19.صافات : آيه ۱۱۷ - ۱۱۸.
20.طارق : آيه ۱ - ۴.
21.طور : آيه ۱ - ۶.
22.لقمان : آيه ۱۷.
23.حج : آيه ۷۳.
24.ق : آيه ۳۱ - ۳۵.
25.عبس : آيه ۳۳ - ۴۲.
26.مريم : آيه ۳۰ - ۳۲.
27.نظم آيات الهى در نگارش : جزء ۲۹ و ۳۰.
28.رباعيات حكيم عمر خيام : ص۹۱ رباعى۷.
29.روم : آيه ۵۵.
30.صافات : آيه ۷۲ - ۷۳.
31.قيامت : آيه ۲۶ - ۳۰.
32.شعرا : آيه ۷۸ - ۸۱.
33.انعام : آيه ۲۶.
34.غافر : آيه ۷۵.
35.عاديات : آيه ۷ - ۸.
36.قيامت : آيه ۲۲ - ۲۳.
37.مدَّثِّر : آيه ۳ .
38.يوسف : آيه ۸۴.
39.واقعه : آيه ۵۹.
40.حديد : آيه ۲۳.
41.بقره : آيه ۲۸۶.
42.كهف : آيه ۱۸.