۱ - ۲ . بهگزينى واژگان
گزينش و جاىدهى حروف و واژگان ، ضماير و نسبتهاى افعال و . . . در قرآن چنان سنجيده و ريزبينانه است كه نمىتوان براى آنها بديلىساز كرد . «ظلمات» ، كه گزارشدهنده مصاديق و نمودهاى گوناگون گمراهى است ، به صورت جمع آمده است ؛ ولى «نور» ، كه كنايه از صراط مستقيم و هدايت الهى است ، به صورت مفرد :
(اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَتِ . ۱
خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آوردند . آنان را از ظلمتها به سوى خود مىبرد . و آنان كه كافر شدند ، ولىّ آنها طاغوت است ؛ آنها را از خود به سوى ظلمتها مىبرند) .
جملههاى اديبانه قرآن ، منعكس كننده تفاوتهايى دقيق و حكيمانه است كه مايه شگفتى و شيفتگى سخنشناسان است ؛ نظير اين آيتِ زيبا و ظريف :
(وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ . ۲
و ما يا شما ، بر هدايت يا در ضلالتى آشكاريم).
در آيه مورد اشاره ، هدايت با حرف اضافه «عَلى» و ضلالت با حرف اضافه «فى» براى ظرفيت و فرود و درماندگى آمده است . پس آن براى هدايت و اين براى ضلالت مناسب است .
به تعبير زمخشرى ، انسان هدايتپيشه ، گويى بر سمندى تيزتك نشسته و هر جا كه مىخواهد مىرود ؛ اما شخص گمراه ، در ورطه تاريكى ژرفى فرو افتاده و نمىداند كه به كدام سو رو كند . ۳
آمدن دو صفت گونهگون براى زمين در اين دو آيه هممضمون ، بر همين اساس است :
(وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ . ۴
زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مىبينى. امّا هنگامى كه آب باران بر او فرو مىفرستيم به حركت در مىآيد).
(وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَشِعَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ . ۵
و از آيات او اين است كه زمين را خشك (فرو افتاده) مىبينى؛ امّا هنگامى كه آب(باران) بر آن مىفرستيم به جنبش در مىآيد).
هر يك از دو آيه ، نشاندهنده ويژگى خاصّى براى زمين است . در سياق آيه نخست كه در باره رستاخيز و حشر مردگان و ساكنان آرام در گور است ، واژه «هامده» كه رساننده مفهوم سكون و خفتگى است ، مناسب است و در بناى آيه دوم ، كه محتواى سخن در باره عبادت ، خضوع و فروتنى است ، واژه «خاشعه» ، كه در معناى فرو افتادگى و انقياد است ، مناسب است .
به مضمون اين دو آيه بنگريد :
(وَلَا تَقْتُلُواْ أَوْلَدَكُم مِّنْ إِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ . ۶
و فرزندان خويش را به دليل فقر نكشيد؛ ما شما را روزى مىدهيم و آنها را).
(وَ لَا تَقْتُلُواْ أَوْلَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ . ۷
و فرزندان خويش را از ترس فقر نكشيد؛ ما آنها را روزى مىدهيم و شما را).
مخاطب آيه نخست ، انساننمايانى هستند كه با فقر ، دست به گريبان اند و به همين سبب دخترانشان را زنده به گور مىكنند ؛ چرا كه مىفرمايد : «من املاقِ» يعنى از فرط فقر . از اين رو ، روزى دادن به خودشان بر روزى دادن به فرزندانشان مقدم داشته شده است . اما روى سخن در آيه دوم ، با قساوتمندانى است كه از بيم فقير شدن ، دختران خويش را زنده به گور مىكنند ؛ بدين جهت كه مىفرمايد : «خشيةَ املاقٍ» ؛ يعنى از ترس فقر . از همين روى ، روزى دادن دختران را مقدم مىدارد ، چون مخاطبان آيه دوم خود فعلاً در فقر نيستند ، بلكه از گرفتار شدن فرزندان دختر به فقر در آينده در هراس اند .
از همين روست كه از ديرباز ، قرآنپژوهان ژرفكاو ، بر اين عقيده بودهاند كه هر واژه و حرفى در قرآن ، در جايگاه خود ، منحصر به فرد است و هرگونه تغيير خُرد در وضع و ساختار آن ، هر چند ظاهراً از باب ترادف و همگونى باشد ، به نوعى موجب دگرگونى در معنا خواهد شد . ۸
به گفته جاحظ ، مردم با مسامحه ، الفاظى را در جاى هم به كار مىگيرند و به تفاوتهاى باريك آنها توجه نمىكنند . آيا نمىبينى كه خداوند در قرآن ، «جوع» را جز در موضع كيفر يا تنگدستى و نياز شديد و ناتوانى آشكار به كار نبرده است ، حال آن كه مردم ، اين كلمه را به جاى واژه «سَغَب» كه در مفهوم گرسنگى عادى و توأم با تندرستى و تمكّن و توانايى است نيز به كار مىگيرند . همين طور است كلمه «مَطَر» ، كه در قرآن ، تنها در موضع انتقام استعمال شده است ، ولى عموم مردم و حتى بيشتر اهل فن نيز ميان آن و «غيث» تفاوت نمىگذارند . ۹
راغب در مقدمه كتاب المفردات خود اظهار اميدوارى مىكند كه روزى كتاب ديگرى در الفاظِ به ظاهر مترادف قرآن بنويسد و در آن تحقيق ، نشان دهد كه چه بسيار تفاوتهاى ظريف ميان معانى آنها وجود دارد ؛ براى مثال چه تفاوتهايى ميان واژگان «قلب» و «فؤاد» و «صدر» است؟ همين طور چرا در پايان آياتى فرمود : (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) و در آيات ديگرى (لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) و در مواردى ديگر : (لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) ، (لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ ) ، (لِاُّولِى الأَْبْصَرِ) ، (لِّذِى حِجْرٍ) ، (لِاُّولِى النُّهَى) و . . . آمده است . ۱۰
سيوطى نيز از ابن عطّيه نقل مىكند كه اگر كلمهاى از قرآن را برداريم و در زبان عرب براى آن مترادفى جستجو كنيم ، واژهاى نخواهيم يافت كه با جايگزينى آن ، بيان خارقالعاده قرآنى آسيب نبيند . ۱۱
ظرافتهاى بىشمار و تحسينبرانگيز در سوره حمد نيز متبلور است . در اين سوره ، آغاز سخن به صورت غايبانه در وصف خداوند صورت مىگيرد :
(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ .
تمامى ستايش از آن پروردگار جهانياناست؛خداى مهربان و آمرزنده، دارنده روز جزا).
سپس بر اثر توجه به خداوند و صفات كمال ، ربوبيت و رحمت گسترده او ، پرستشگر الهى خود را در حضور بارگاه خداوند مهربان مىيابد . از اينرو ،بىاختيار سخن غايبانه به گفتگوى حضورى بدل مىشود (التفات از غيبت به حضور) :
(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ .
خدايا، ما فقط دل در گرو تو داريم و تو را مىپرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم).
آن گاه در مقام نيازخواهى ، جلب همه خوبىها و دفع همه بدىها را از او مىخواهد :
(اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَ طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّآلِّينَ .
خدايا، ما را به راه استوار و راستى رهنمون باش؛ راه آنان كه بر ايشان نعمت ارزانى داشتهاى) .
در اين درخواست نيز سخن به نهايت دقت ادا مىشود . وقتى سخن از احسان خدا بر پاكان مىرود ، فعل به صورت معلوم و با انتساب به خداوند آورده مىشود ؛ ولى آن گاه كه سخن از ناراستان مىرود ، با صيغه مفعولى «مغضوب عليهم» و صفت فاعلى «الضالّين» بدون نسبت به خدا بيان مىشود ؛ چرا كه نعمتها همه از خداست و كاستىها از انسان . ۱۲
آنچه به اشارت و اجمال ياد شد ، تنها نيمنگاهى است به گنجينه شيوايى و فصاحت قرآن كه شرح آن نيازمند تفصيل بسيار است .
1.بقره : آيه ۲۵۷ .
2.سبأ : آيه ۲۴.
3.الكشاف : ج۳ ص۵۸۲.
4.حج : آيه ۵.
5.فصّلت : آيه ۳۹.
6.انعام : آيه ۱۵۱.
7.اسرا : آيه ۳۱.
8.از جمله ، ر .ك : علوم حديث : ش۲۰ ص ۱۰۰ (گفتگو با آية اللَّه سيد مرتضى عسكرى) .
9.البيان و التبيين : ص۲۶.
10.مفردات ألفاظ القرآن : ص ۶ .
11.الإتقان فى علوم القرآن : ج۲ ص۲۵۷.
12.ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن : ج۱ (تفسير سوره حمد) .