نفس شما به گردن شما حقّی دارد. پس ناگزیر برای این که هم حقّ خدا و هم حقّ نفس خود را ادا کرده باشید، گاهی افطار کنید، پارهای از شب را بخوابید و در پارهای از آن به عبادت بپردازید؛ زیرا میبینید که من نیز چنین میکنم. هم عبادت میکنم، هم میخوابم، هم روزه میگیرم و هم افطار میکنم، گوشت و چربی میخورم و به سراغ زنان میروم. هر کس از سنّت من دوری کند، از من نیست.
همچنین در حدود اوایل قرن دوم هجری، دستهای در میان مسلمانان به وجود آمدند که خود را زاهد و صوفی مینامیدند. این دسته، روش خاصّی در زندگی داشتند و دیگران را نیز به همان روش، دعوت کرده، چنین وانمود میکردند که راه دین نیز همین است. آنها مدّعی بودند که از نعمتها و لذّات دنیا، باید دوری جست و انسان مؤمن، نباید جامه نرم و زیبا بپوشد، غذای مطبوع بخورد و یا در خانه مجلّل بنشیند. اینها وقتی میدیدند که دیگران، احیاناً این مواهب را مورد استفاده قرار میدهند، سخت تحقیر و ملامت میکردند و آنان را اهل دنیا و دور از خدا میخواندند. از جمله اینان، فردی به نام سفیان ثوری بود که بر اساس همین طرز فکر، بر امام صادق علیه السلام اشکال و ایراد گرفت. در پیِ این جسارت، جلسه بحثی در باره این موضوع بین امام علیه السلام و گروهی از متصوّفه، شکل گرفت. آنچه در پی میآید، بخشی از آن مناظره است که شهید مطهّری، آن را به نقل از اصول الکافی، در کتاب داستان راستان، نقل میکند:
سفیان ثوری که در مدینه میزیست، بر امام صادق علیه السلام وارد شد. امام را دید جامهای سپید و بسیار لطیف (مانند پرده نازکی که