آن هستند. عقايد، توسّط اصول شناختي و نظريه يادگيري، تحوّل مييابند و نقشههاي شناختيِ ديني ما را شکل ميدهند.
با اين که ارزشها ساختار شناختي دارند، امّا ارزشها و عواطف هم به يکديگر مربوط ميشوند. به طور مثال، افرادي با دينداريِ دروني و بيروني، با هم متفاوت هستند. حتّي افرادي وجود دارند که ظاهراً ارزش زيادي براي رفتار ديني قائل هستند؛ امّا تحت تنيدگيهاي بخصوصي، لذّتي از آن نميبَرَند.
شناخت، شامل طرحوارهاي است که ارتباط بين اعتقادات و ارزشها را با برقراريِ ارتباط دروني بين آنها تنظيم ميکند. چون طرحوارهها با هم مرتبطاند، افراد، خواستار آن هستند که ساختهاي آنها با همديگر هماهنگ باشد. اعتقادات و باورها، نقشههاي شناختيِ افراد هستند. اعتقادات، اطلاعاتي در باره محيط فيزيکي و روان شناختياي که فرد بايد با آنها سازگار شود را فراهم ميکند. اين نقشههايِ شناختي، راه رسيدن به اهداف را هموار ميکنند. البته عقايد، به عنوان نقشه شناختي، نقش برانگيزاننده ندارند. به عنوان نمونه، نظرياتي در مورد اين که خدا قوي، آرامبخش و ... است، جزء اعتقادات ماست. وقتي اعتقادات، منحصراً به عنوان ساختارهاي شناختي در نظرگرفته شوند، ديگر شامل عواطفي از قبيل دوست داشتن يا دوست نداشتن نيستند. البته اعتقادات، به عنوان جزئي از شناخت، توسّط انگيزهها حمايت ميشوند (اسپيلکا و همکاران، ۲۰۰۳ م).
ارزشها نيز ساختارهاي شناختياي شامل: عقايد، اصول و بايدها و نبايدهاي اخلاقي هستند که توسط فرد يا گروه، نگه داشته شدهاند. اغلب روانشناسان، اعتقاد دارند که ارزشها، بازتاب عقايد و باورها با يک جزء عاطفي هستند. ارزشها، با انگيزه در ارتباط هستند، و ميتوان آنها را به عنوان بخشي از نگرش و بازخوردها نيز در نظرگرفت. عاطفه، پاسخ هيجاني به يک شيء يا موقعيت است. در واقع، عاطفه، شامل تمام حيطههاي احساسات (ترس، لذت، تنفّر و ...) است و مطالعه در زمينه عواطف، خيلي کم صورت ميگيرد و بيشتر در مورد شناخت است.
عقايد، ارزشها و عاطفه، بر تصميمگيري مؤثّر هستند و رفتار، نتيجه عملکرد متغيّرهاي بسياري است.