«محبّت به خدا» |
خود محور دنيايي | خدا را دوست دارم؛ چون بدون درخواست من، آنچه را که به نفع من بوده، به من داده است. |
وقتي ميبينم خدا، بدون آن که حتّي خبر داشته باشم، چه بديها و خطرهايي را از من دور کرده است، عشق و علاقهام نسبت به او بيشتر ميشود. |
براي من خدا عزيز و دوستداشتني است، چون نعمتها و خوبيهاي فراواني به ما داده است. |
خدا را دوست دارم؛ چون حامي و پشتيبان من است. |
وقتي به نعمتهاي فراواني که خدا به من داده است، توجّه ميکنم، بيشتر برانگيخته ميشوم که عمر خود را در اطاعت او صرف کنم. |
| |
خود محور عقبايي | ياد بهشت و نعمتهاي آن، شور و شوق به خدا را در وجود من بر ميانگيزد. |
از خدا ممنون و متشکّرم که خود را به من شناسانيده است. |
خدا را دوست دارم؛ چون امکان هدايت مرا فراهم کرده است. |
لطف و محبّت بيچشمداشت خدا به بندگانش، مرا شيفته او کرده است. |
وقتي ميبينم که خدا عليرغم همه بديها و خطاها مرا ميپذيرد، شور و اشتياقم نسبت به او دوچندان ميشود. |
| |
خدا محور | اگر بدانم يا احتمال بدهم که کاري يا فردي، باعث دور شدن من از خدا ميشود، حتماً از آن اجتناب ميکنم. |
وقتي ميخواهم کاري را انجام بدهم، برايم مهم است که خدا از آن کار، چه قدر خشنود است. |
اگر مدّتي دعا و مناجات نکنم، دلتنگ ميشوم. |
نميتوانم به خاطر خدا از منافع و خواستههاي خودم بگذرم. |
حوصله نماز و دعا ندارم. |
حاضرم به خاطر خدا از جان خودم بگذرم. |