99
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

عبيد اللّه‏ گفت: «امان دادن، به تو چه مربوط! تو را نفرستاده بوديم كه امانش بدهى؛ تو را فرستاديم كه او را بيارى» و ابن اشعث خاموش ماند.

گويد: وقتى ابن عقيل به در قصر رسيد، تشنه بود. بر در قصر، كسانى در انتظار اجازه، نشسته بودند كه عمارة بن عقبة بن ابى معيط و عمرو بن حريث و مسلم بن عمرو و كثير بن شهاب از آن جمله بودند.

قدامة بن سعد گويد: وقتى مسلم بن عقيل به در قصر رسيد، كوزه آب خنكى آن جا بود و گفت: «از اين آب به من بدهيد». مسلم بن عمرو گفت: «مى‏بينى خيلى خنك است. به خدا از آن، يك قطره نخواهى چشيد تا در آتش جهنّم، آب جوشان بچشى!». ابن عقيل بدو گفت: «واى ! تو كيستى؟». گفت: «من پسر كسى هستم كه وقتى تو منكر حق بودى، آن را شناخته بود و وقتى با پيشوا دغلى مى‏كردى، نيكخواه وى بود و وقتى عصيان و مخالفت مى‏كردى، او شنوا و فرمانبر پيشوا بود. من مسلم بن عمرو باهلى ام». ابن عقيل گفت: «مادرت عزادار باد! چه جفاكار و خشن و سنگ‏دلى. تو اى پسر باهله! بيشتر از من شايسته جاويد بودن در آتش جهنّمى».

گويد: آن گاه مسلم بن عقيل بنشست و به ديوار تكيه داد.

قدامة بن سعد گويد: عمرو بن حريث، غلام خويش را فرستاد كه كوزه آبى بياورد و بدو نوشانيد.

سعيد بن مدرك بن عماره گويد: عمارة بن عقبه، غلام خويش را ـ كه قيس نام داشت ـ فرستاد كه كوزه‏اى بياورد كه دستمالى بر آن بود و جامى نيز با آن آورده بود كه آب در آن ريخت و به مسلم داد و همين كه مى‏خواست از آن بنوشد، جام، پُر از خون مى‏شد و چون بار سوم جام را پر كرد و خواست بنوشد، دو دندانش در آن افتاد و گفت: «حمد خداى! اگر جزو روزىِ مقرّر من بود، از آن نوشيده بودم». گويد: آن گاه مسلم بن عقيل را پيش ابن زياد بردند كه سلام امارت بدو نگفت. مرد محافظ گفت: «چرا به امير سلام نمى‏گويى؟». گفت: «اگر آهنگ كشتن من دارد، چرا سلامش گويم و اگر آهنگ كشتن من ندارد، به جان خودم كه من، سلام بسيار به او خواهم گفت». ابن زياد به او گفت: «به جان خودم كه كشته مى‏شوى». گفت: «همين طور؟». گفت: «بله». گفت: «پس بگذار با يكى از مردم قومم وصيّت كنم».


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
98

فقال عبيد اللّه‏: ما أنتَ والأمان؟! كأنّا أرسلناك تؤمنه؟! إنّما أرسلناك لتأتينا به، فسكت.

و انتهى ابن عقيل إلى باب القصر وهو عطشان، وعلى باب القصر ناس جلوس ينتظرون الإذن، منهم: عمارة بن عقبة بن أبي معيط، وعمرو بن حريث، ومسلم بن عمرو، وكثير بن شهاب.

۵ / ۳۷۶

قال أبو مخنف: فحدّثني قدامة بن سعد، أنّ مسلم بن عقيل حين انتهى إلى باب القصر فإذا قلّة باردة موضوعة على الباب، فقال ابن عقيل:

اسقوني من هذا الماء، فقال له مسلم بن عمرو: أَ تَراها ما أبردها! لا واللّه‏، لا تذوق منها قطرة أبداً حتّى تذوق الحميم في نار جهنّم!

قال له ابن عقيل: ويحك! مَن أنت؟ قال: أنا ابن من عرف الحقّ إذ أنكرته، ونَصَحَ لإمامِهِ إذ غششتَه، وسمع وأطاع إذ عصيته وخالفت، أنا مسلم بن عمرو الباهلي.

فقال ابن عقيل: لاُمّك الثكل! ما أجفاكَ، وما أفظّكَ، وأقسى قلبَكَ وأغلَظَكَ! أنت يا بن باهله أولى بالحميم والخلود في نار جهنّم منّي، ثمّ جلس متسانداً إلى حائط.

قال أبو مخنف: فحدّثني قدامة بن سعد أنّ عمرو بن حريث بعث غلاماً يدعى: سليمان، فجاءه بماء في قلّة فسقاه.

قال أبو مخنف: وحدّثني سعيد بن مدرك بن عمارة، أنّ عمارة بن عقبة بعث غلاماً له يدعى: قيساً، فجاءه بقلّة عليها منديل ومعه قدح، فصبّ فيه ماء، ثمّ سقاه، فأخذ كلّما شرب امتلأ القدح دماً، فلمّا ملأ القدح المرّة الثالثة ذهب ليشرب فسقطت ثنيتاه فيه، فقال: الحمد للّه‏! لو كان لي من الرزق المقسوم شربته.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 45788
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به