941
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

گفتم: دشمن خدا! چرا گريه مى‏كنى؟

گفت: چرا گريه نكنم ؛ كه دختر رسول خدا را غارت مى‏كنم.

گفتم: مرا واگذار.

گفت: مى‏ترسم ديگرى آن را بربايد. هر چه در خيمه‏هاى ما بود غارت كردند تا اين كه چادر از دوش ما برداشتند».

۲۴۲ / ۳ ـ حاجب عبيد اللّه‏ زياد گفت: چون سر حسين عليه‏السلام را براى ابن زياد آوردند، دستور داد آن را در طشتى طلا برابرش نهادند و با چوب‏دستى به‏دندان‏هايش مى‏كوفت و مى‏گفت: زود پير شدى اى ابا عبد اللّه‏! مردى از حاضران گفت: من رسول خدا را ديدم كه جاى چوب‏دستىِ تو را مى‏بوسيد. جواب گفت: امروز عوض روز بدر است. سپس دستور داد على را به زنجير كشيدند و با زن‏ها و اسيران به زندان بردند و من همراهشان بودم. به هر كوچه رسيديم، از زن و مرد پر بود و همه سيلى به رخ مى‏زدند و مى‏گريستند. آنها را به زندان افكندند و در به روى آنها بستند.

سپس ابن زياد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ، على بن الحسين و زنان را با سر حسين احضار كرد و زينب دختر على با آنها بود. ابن زياد گفت: حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و احاديث شما را دروغ در آورد.

زينب فرمود: «حمد خدا را كه ما را به محمّد گرامى داشت و به خوبى پاكيزه كرد. همانا فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گويد». گفت: خدا با شما خاندان چه كرد؟

فرمود: «سرنوشت آنها شهادت بود و به آرامگاه خود برآمدند و محقّقا خدا تو را با آنها جمع كند و نزد او محاكمه شويد». ابن زياد، خشم كرد و قصد كشتن زينب نمود و عمرو بن حريث، او را آرام ساخت.

زينب فرمود: «آنچه از ما كُشتى، تو را بس است. مردان ما را كُشتى و ريشه ما را كَندى و حريم ما را مباح شمردى و زنان ما را اسير كردى با كودكان ما. اگر مقصودت شفا دادن دل بود، تو را كافى است». ابن زياد دستور داد آنها را به زندان باز بردند و مژده كشتن حسين را به اطراف نوشت و دستور داد اسيران را با سر حسين به شام برند. جمعى كه با آن سر رفته بودند، بازگفتند كه شب‏ها نوحه جن را تا صبح بر حسين مى‏شنيدند. گفته‏اند: چون به شام رسيديم، روز روشن، زنان و اسيران را روى باز وارد كردند و اهل شام مى‏گفتند: ما اسيرانى بدين زيبايى نديديم. شما كيانيد؟


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
940

۲۴۲ / ۳ ـ حدّثنا محمّد بن إبراهيم بن إسحاق رحمه‏الله، قال: حدّثنا عبد العزيز بن يحيى البصري، قال: أخبرنا محمّد بن زكريا، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يزيد، قال: حدّثني أبو نعيم، قال: حدّثني حاجب عبيد اللّه‏ بن زياد، أنّه لمّا جيء برأس الحسين عليه‏السلام أمر فوضع بين يديه في طست من ذهب، وجعل يضرب بقضيب في يده على ثناياه ويقول: لقد أسرع الشيب إليك يا أبا عبداللّه‏. فقال رجل من القوم: مَه، فإنّي رأيت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يلثم حيث تضع قضيبك. فقال: يوم بيوم بدر.

ثمّ أمر بعليّ بن الحسين عليه‏السلام فغلّ، وحمل مع النسوة والسبايا إلى السجن، وكنت معهم، فما مررنا بزقاق إلاّ وجدناه ملئ رجالاً ونساء، يضربون وجوههم ويبكون، فحبسوا في سجن وطبق عليهم.

ثمّ إنّ ابن زياد (لعنه اللّه‏) دعا بعليّ بن الحسين عليهماالسلام والنسوة، وأحضر رأس الحسين عليه‏السلام، وكانت زينب بنت عليّ عليه‏السلام فيهم، فقال ابن زياد: الحمد للّه‏ الذي فضحكم وقتلكم، وأكذب أحاديثكم.

فقالت زينب: الحمد للّه‏ الذي أكرمنا بمحمّد وطهّرنا تطهيراً، إنّما يفضح اللّه‏ الفاسق ويكذب الفاجر.

قال: كيف رأيت صنع اللّه‏ بكم أهل البيت؟

قالت: كتب عليهم القتل، فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع اللّه‏ بينك وبينهم فتتحاكمون عنده. فغضب ابن زياد (لعنه اللّه‏) عليها، وهمّ بها، فسكن منه عمرو بن حريث، فقالت زينب: يا بن زياد، حسبك ما ارتكبت منا، فلقد قَتلتَ رجالَنا، وقطعتَ أصلَنا، وأبحتَ حريمَنا، وسبيتَ نساءنا وذرارينا، فإن كان ذلك للاشتفاء ۲۲۳

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39936
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به