مرد ديگرى به نام تميم بن حصين فزارى از لشكر عمر بن سعد بيرون آمد و جار كشيد: اى حسين و ياران حسين! آب فرات را ببينيد كه چون شكم ماهى موج زند. به خدا قطرهاى از آن نچشيد تا جان دهيد !
حسين فرمود: «اين مرد كيست؟». گفتند: تميم بن حصين است.
فرمود: «او و پدرش از اهل دوزخ باشند. خدايا! امروز او را از تشنگى بكش». تشنگى، او را گلوگير كرد تا از اسبش به زمين افتاد و زير سم اسبها خرد شد و مرد ديگرى از قشون عمر بن سعد به نام محمّد بن اشعث كندى پيش آمد و گفت: اى حسين بن فاطمه! تو از طرف رسول خدا چه حرمتى دارى كه ديگران ندارند؟ فرمود: «از اين آيه «خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان ؛ نژادهايى كه از يكديگرند%«$.
سپس فرمود: «به خدا محمّد از خاندان ابراهيم است و عترت رهبر از خاندان محمّدند». فرمود: «اين مرد كيست؟». گفتند: محمّد بن اشعث بن قيس كندى است. حسين سر به آسمان برداشت و گفت: خدايا! به محمّد بن اشعث، خوارىاى بده كه هرگز عزيزش نگردانى».
بر او عارضهاى رخ داد و از لشكر به كنارى رفت تا خود را وارسد و خدا كژدمى بر او مسلّط كرد و او را گزيد و مكشوف العورت جان داد.
تشنگى بر حسين و يارانش غلبه كرد. يكى از يارانش به نام يزيد (برير) بن خضير همدانى (راوى حديث ابراهيم بن عبد اللّه گويد: او خال ابى اسحاق همدانى بوده) خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: يابن رسول اللّه! به من اجازه ده تا بروم و با اين لشكر سخن كنم. به او اجازه داد. نزد آنها رفت و گفت:
اى گروه مردم! به راستى خدا محمّد را فرستاد تا بشير و نذير و داعى به خدا باشد به اجازه او و چراغ فروزنده باشد. اين، آب فرات است كه خوكهاى دهنشينان و سگانشان در آن غوطه خورند و از فرزند او دريغ داشتيد.