۲۰۸ / ۲ ـ على بن ابى طالب فرمود: «در اين ميان كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله بوديم، ايشان به ما رو كرد و گريست. من گفتم: چرا گريه كنيد يا رسول اللّه؟
فرمود: "مىگريم براى آنچه با شما عمل مىشود". گفتم: آن چه باشد يا رسول اللّه؟
فرمود: "گريه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلىاى كه بر گونه فاطمه زنند و از نيزهاى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند" و از قتل حسين عليهالسلام فرمود، همه اهل بيت گريستند. گفتم يا رسول اللّه ! خدا ما را نيافريده جز براى بلا.
فرمود: "مژده گير اى على كه خداى عز و جل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن، و دشمنت ندارد جز منافق"».
۲۰۹ / ۳ ـ امام چهارم فرمود: «چون فاطمه، حسن را زاييد، به على گفت: "نام او را بگذار". فرمود: "من در نام او به رسول خدا پيشى نگيرم". رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمد و او را در پارچه زردى خدمت او آوردند، فرمود: "قدغن نكردم كه او را در پارچه زرد نپيچيد؟!". آن را دور انداخت و پارچه سفيدى گرفت و او را در آن پيچيد. سپس به على عليهالسلام فرمود: "نامش را گذاردى؟". عرض كرد: "من در نامش به شما پيشى نگرفتم".