چه بسيار روزگارهاى گذشتهاى را كه در وجود من زنده كردند، و چه انسانهايى را كه ريزهخوار سفره من گرداندند! پس تيرهاى قضا و قدر، قصد من نمودند و گردش روزگار بر من رشك بُرد. آن عزيزان، در لباس غرباء در ميان دشمنان در آمده، هدف تيرهاى عداوت قرار گرفتهاند، و با قطع انگشتان آن عزيزان مكارم قطعهقطعه شده، و مناقب براى فقدان چهرههاى تابان آنان شِكوهها سر داده، محاسن با زوال اعضاى آنان زوالپذير گرديده، و از ترس لرزه احكام به ناله در آمدند.
پس، از ترس خدا بپرهيزيد، از خون او كه در آن جنگها ريخته شد، و از آن كمال كه با آن حوادث پرچمش سرنگون گرديد.
اگر من مساعدت خردمندان را از كف دادم و نابخردى خردها در برخورد با مصيبتزده، ترك و رهايم كردند، پس مرا راه سعادتى است از سنن فرسوده و اعلام فرو افتاده، كه چون من ندبه كنند، و درد و رنج آنها چون درد و رنج من باشد.
پس اگر مىشنيديد كه چه سان زبان حال نمازها بر آنان نوحه مىكند، و چگونه انسان گوشهگير، بر آنان ناله دارد و رازها و نيّات مكارم مشتاق آنان، و باد زمين كرامتها بر آنان وزيده، محرابهاى مساجد بر آنان گريسته، ناودانها بر آنان ندبه كردهاند، هر آينه، شنيدن آن داعيه نازله شما را دردمند كرده، و تقصيرتان را در اين مصيبت فراگير مىدانستيد.
بلكه اگر درد و درهمشكستنم و خالى بودن مجالس و آثارم را مىنگريستيد، مىديديد آنچه را كه قلب صبور را به درد آورده، و اندوهها را در سينهها به هيجان در آورده است. آن كه بر من رشك برده، شماتتم كرده و پنجههاى خطرها بر من چيره گرديد.
وا شوقاه! به سوى منزلى كه آنان مسكن گزيده، و اقامتگاهى كه در آن اقامت كرده و وطن خود ساختند. اى كاش من انسانى بودم كه آنان را از شمشيرها حفظ مىكردم و از آنان حرارت نيزهها و تيرها را دور مىساختم، و ميان آن عزيزان و فرومايگان، مانع مىشدم، و تيرهاى دشمنان را از آنان دفع مىكردم!
و هلاّ اكنون كه شرف اين هميارى واجب از دستم رفت! جايگاه اين اجسام خونچكانم، و سزاوار حفظ شمايل آن عزيزان از بلايايم، و مصون از وحشت هجران دشمنان!