867
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

راوى گويد: در مدينه، مخدّره و محجّبه‏اى نماند جز آن كه از پرده به در آمدند و با سر برهنه، چهره‏ها را مى‏خراشيدند و بر گونه‏ها سيلى مى‏نواختند، و ناله را به وا ويلا بلند مى‏كردند. هرگز چون آن روز، مرد و زن گريان، و چونان روزى تلخ‏تر بر مسلمانان بعد از وفات رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نديدم.

دختركى را ديدم كه بر حسين عليه‏السلام نوحه مى‏كرد و مى‏سرود:

ناعى مرگ سيّدم را خبر داد كه دردآور بود

و اين خبر فجيع ناعى، بيمارم كرد.

اى چشم‏هايم! اشك‏هايتان را جارى كنيد

و اين اشك پياپى ببارد.

گريه بر عزيزى كه داعيه‏اش عرش را جنبانده،

و بينىِ دين و مجد قطع گرديد.

گريه كنيد بر فرزند پيامبر و فرزند وصىّ او،

گر چه از ما به غايت دور بود.

بعد به من گفت: اى ناعى! حزن ما را با خبر شهادت ابى عبد اللّه‏ عليه‏السلام تجديد كردى و بر جراحاتى كه هنوز درمان نشده بود، نمك پاشيدى. تو، كه هستى كه خدايت رحمت كند؟!

گفتمش: من بشير بن حذلم هستم. مولايم على بن الحسين مرا فرستاده، و او با اهل بيت در فلان جايند.

گويد: مردم، مرا رها كردند و به سوى بيرون مدينه شتافتند. من اسبم را راندم تا به آنان رسيدم و ديدم كه مردم، راه‏ها و مواضع را پر كرده و گرفته‏اند. از اسبم فرود آمدم و پياده، جمعيت را شكافتم تا به در خيمه‏ها رسيدم. هنوز امام زين العابدين عليه‏السلام در درون خيمه بود. بعد بيرون آمد در حالى كه دستمالى در دست داشت و بدان، اشك خود را پاك مى‏كرد، و خادمى هم پشت سرش با كرسى بود. كرسى را بر زمين نهاد و امام بر آن نشست و نمى‏توانست از اشك خوددارى كند. صداى گريه مردم و ناله دختران و زنان، بلند شد، و مردم از هر سوى، امام را تعزيت مى‏گفتند. گويى آن قطعه زمين، يك‏پارچه صداى ضجّه شده بود.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
866

قال: فما بقيت في المدينة مخدّرة ولا محجّبة إلاّ برزن من خدورهنّ، مكشوفة شعورهنّ مخمّشة وجوههنّ، ضاربات خدودهنّ، يدعون بالويل والثبور، فلم أرَ باكياً ولا باكية أكثر من ذلك اليوم، ولا يوماً أمرّ على المسلمين منه بعد وفاة رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.

وسمعت جارية تنوح على الحسين وتقول:

نَعَى سيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعا

فَأَمرَضَني ناعٍ نَعاه فَأفجَعا

أَعَينَيَّ جودا بالمَدامعِ واسكُبا

وجَودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما معا

على مَن دَهَى عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعا

وأَصبحَ أَنفُ الدينِ والمَجدِ أَجدَعا

عَلى ابنِ نَبِيِّ اللّه‏ِ وابنِ وَصِيِّهِ

وَإِن كان عَنّا شاحطُ الدارِ أشسَعا

ثمّ قالت: أيّها الناعي، جدّدت حزننا بأبي عبداللّه‏ عليه‏السلام، وخدشت منّا قروحاً لمّا تندمل، فمن أنت يرحمك اللّه‏؟

قلت: أنا بشير بن حذلم وجّهني مولاي عليّ بن الحسين، وهو نازل موضع كذا وكذا مع عيال أبي عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام ونسائه.

قال: فتركوني مكاني وبادروا، فضربت فرسي حتّى رجعت إليهم، فوجدت الناس قد أخذوا الطرق والمواضع، فنزلت عن فرسي وتخطّيت رقاب الناس، حتّى قربت من باب الفسطاط، وكان عليّ بن الحسين عليه‏السلام داخلاً، فخرج ومعه خرقة يمسح بها دموعه، وخلفه خادم معه كرسي، فوضعه له وجلس عليه، وهو لا يتمالك من العبرة، فارتفعت أصوات الناس بالبكاء، وحنين الجواري والنساء، والناس من كلّ ناحية يعزّونه، فضجّت تلك البقعة ضجّة شديدة. فأومأ بيده أن اسكتوا، فسكنت فورتهم.

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 39331
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به